آتش به جان غزل 17 حافظ
آتش به جان غزل 17 حافظ
حافظ، غم و شادی، وصل و هجران، فقر و ثروت و همهی انواع احساسات و وضعیتهای بشری را به گونهای بیان میکند که هر کسی که این اشعار را میخواند و میشنود احساس میکند که کسی از زبان او سخن گفتهاست اینچنین است که کسی تا این اندازه در روح و جان مردم یک سرزمین نفوذ میکند.
ما میدانیم کسانی که در شعر و ادبیات به این سطح رسیده باشند در ادبیات جهان اندک و انگشتشمارند و قطعا حافظ شیرازی که لسانالغیب نام گرفته از سرآمدان سخنوران و شاعران در ارتباط عمیق با روح و جان آحاد انسانی است صرفنظر از نژاد و رنگ و دین و مذهب و زن و مرد بودن که انسانها را از هم جدا میکند با انسانها سخن میگوید بنابر این اگر ما امروزه خواستار اتحاد و یکپارچگی بین انسانها باشیم حتما میتوانیم از بزرگانی چون حافظ مدد بگیریم.
00:00 خوانش شعر
2:11 بزرگان ما از مطالعهی انسانها و جامعه به معرفت رسیده اند
6:23 سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت!
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت!
7:08 تنم از واسطهی دوری دلبر بگداخت!
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت!
8:45 سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع!
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت!
10:11 آشنایی نه غریبست که دلسوز منست!
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت!
11:03 خرقهی زهد مرا، آب خرابات ببرد!
خانهی عقل مرا، آتش میخانه بسوخت!
13:21 چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست!
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت!
14:16 ماجرا کم کن و بازا که مرا مردم چشم!
خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت!
18:32 ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی!
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت!