تاریخ برگزاری ۲۴ تیر ۱۳۹۸
مدرس: محسن محمد
قصه منافقان و مسجد ضِرار ساختن ایشان
حکایت در اینکه نفس امّاره، کانون فتنه و نفاق است
2825) یک مثالِ دیگر اندر کژروی / شاید اَر از نقلِ قرآن بشنوی
2826) این چنین کژبازیی در جُفت و طاق / با نبی میباختند اهلِ نفاق
2827) کز برای عِزِ دینِ احمدی / مسجدی سازیم و، بود آن مُرتَدی
2828) این چنین کژ بازیی میباختند / مسجدی جُز مسجدِ او ساختند
2829) فرش و سقف و قُبّهاش آراسته / لیک تفریق جماعت خواسته
2830) نزدِ پیغمبر به لابه آمدند / همچو اُشتر پیشِ او زانو زدند
2831) کاِی رسولِ حق، برایِ مُحسنی / سویِ آن مسجد، قدمرنجه کُنی؟
2832) تا مبارک گردد از اَقدامِ تو / تا قیامت تازه باد اَیّامِ تو
2833) مسجدِ روزِ گِل است و روزِ ابر / مسجدِ روزِ ضروت، وقتِ فقر
2834) تا غریبی یابد آنجا خیر و جا / تا فراوان گردد این خدمتسرا
2835) تا شِعارِ دین شود بسیار و پُر / ز آنکه با یاران شود خوش، کارِ مُر
2836) ساعتی آن جایگه، تشریف دِه / تزکیۀ ما کُن، ز ما تعریف دِه
2837) مسجد و اصحابِ مسجد را نواز / تو مَهی، ما شب، دَمی با ما بساز
2838) تا شود شب از جمالت همچو روز / ای جمالت آفتابِ شبفروز
2839) ای دریغا، کآن سخن از دل بُدی / تا مُرادِ آن نفر حاصل شُدی
سخنان آراسته و خالی از صدق، همچون سبزههای روییده بر مزبله است
2840) لطف کآید بیدل و جان در زبان / همچو سبزهی تُون بُوَد ای دوستان
2841) هم ز دُورش بنگر و اندر گُذر / خوردن و بُو را نشاید ای پسر
آراسته بودن ظاهر و پلید بودن باطن، همچون پل شکسته است
2842) سویِ لطفِ بیوفایان خود مرو / کآن پُلِ ویران بُوَد، نیکو شنو
2843) گر قَدَم را جاهلی بر وَی زند / بشکند پُل، و آن قَدَم را بشکند
شکوه و کبکه ظاهری به شکست انجامد
2844) هر کجا لشکر شکسته میشود / از دو سه سُستِ مُخَنّث میبُوَد
2845) در صف آید با سِلاح، او مَردوار / دل بر او بنهند کاینک یارِ غار
2846) رُو بگرداند چو بیند زخمها / رفتنِ او بشکند پُشتِ تو را
2847) این دراز است و فراوان میشود / و آنچه مقصود است پنهان میشود
فریفتن منافقان، پیغمبر را صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ تا به مسجد ضِرارش بَرَند
آراستگی ظاهر وپلیدی باطن
2850) بر رسول حق فسونها خواندند / رَخشِ دَستان و حِیَل میراندند
2849) آن رسولِ مهربانِ رَحمکیش / جُز تبسّم، جُز بَلی نآورد پیش
2850) شُکرهایِ آن جماعت یاد کرد / در اجابت، قاصدان را شاد کرد
2851) مینمود آن مکرِ ایشان پیشِ او / یَک به یک ز آن سان که اندر شیر، مُو
وقوف بر باطن و ستّاریت انسان کامل
2852) موی را نادیده میکرد آن لطیف / شیر را شاباش میگفت آن ظریف
2853) صد هزاران مویِ مکر و دَمدَمه / چشم خوابانید آندَم، از همه
2854) راست میفرمود آن بحرِ کرَم / بر شما من از شما مُشفِقترم
2855) من نشسته بر کنارِ آتشی / با فروغ و شعلهی بس ناخَوشی
2856) همچو پروانه شما آن سو دَوان / هر دو دستِ من شده پروانهران
3 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادار مسکین من
برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من به در میرود
چو فرهادم آتش به سر میرود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرو میدویدش به رخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استادهام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
درود بر استاد گرامی… عالی بود 👌
سپاس💚💚💚💚💚
بسط و گسترش نفاق از تلفیق دین و سیاست ،استارت میخورد!!