حکایت محمود و ایاز از بوستان سعدی

حکایت محمود و ایاز از بوستان سعدی

داستان‌ها و حکایت‌ها در آثار بزرگان ادب و عرفان ایرانی ابزاری هستند برای القای مفاهیم انتزاعی و عمیق روحانی.

حکایتِ ساختگیِ محمود و ایاز، نمونه‌ی بسیار خوبی از این دست داستان‌هایی است که به افسانه می‌مانند. این داستان‌ها اگرچه واقعیت ندارند عمیق‌ترین حقایق غیر قابل بیان را با زبان رمز با ساخت سمبل‌ها و نمادهای زنده و گویا بیان می‌کنند. در واقع برجسته‌ترین بخش آثار بزرگان ادبیات عرفانی همین سمبل‌سازی‌ها هستند. آثاری مثل مثنوی معنوی مولانا منطق‌الطیر عطار نیشابوری و بوستان و گلستان سعدی

در ادامه ابیات حکمت‌آمیز این حکایت از بوستان سعدی را می‌خوانیم

یکی خرده بر شاه غزنین گرفت

که حسنی ندارد ایاز ای شگفت

گلی را که نه رنگ باشد نه بوی

غریب است سودای بلبل بر اوی!

به محمود گفت این حکایت کسی

بپیچید از اندیشه بر خود بسی

که عشق من ای خواجه بر خوی اوست

نه بر قد و بالای نیکوی اوست

شنیدم که در تنگنایی شتر

بیفتاد و بشکست صندوق در

به یغما ملک آستین برفشاند

وز آنجا به تعجیل مرکب براند

سواران پی در و مرجان شدند

ز سلطان به یغما پریشان شدند

نماند از وشاقان گردن فراز

کسی در قفای ملک جز ایاز

نگه کرد کای دلبر پیچ پیچ

ز یغما چه آورده‌ای؟ گفت هیچ

من اندر قفای تو می‌تاختم

ز خدمت به نعمت نپرداختم

گرت قربتی هست در بارگاه

به خلعت مشو غافل از پادشاه

خلاف طریقت بود کاولیا

تمنا کنند از خدا جز خدا

گر از دوست چشمت بر احسان اوست

تو در بند خویشی نه در بند دوست

تو را تا دهن باشد از حرص باز

نیاید به گوش دل از غیب راز

حقیقت سرایی است آراسته

هوی و هوس گرد برخاسته

نبینی که جایی که برخاست گرد

نبیند نظر گرچه بیناست مرد

روایتگر: محسن محمد

تصویر: مه‌سیما هاشمی

حکایت محمود و ایاز

لینک کانال یوتوب نفیر نی اینجا

حکایت از بوستان سعدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست