داستان تعصب کافرانه از مثنوی مولانا
داستان تعصب کافرانه از مثنوی مولانا
مولانا در این داستان به ما نشان میدهد که چگونه تعصب و خشم حاصل از این تعصب کورکورانه زندگی ظاهری و باطنی انسانها را به مخاطره میاندازد
حکایت پادشاه جهود دیگر که در هلاک دین عیسی سعی نمود
ابیاتی شورانگیز و زبانی تمثیلی و نمادین دارد امیدواریم از دیدن این ویدیو بهره ببرید
برای استفاده از خوانش مثنوی از ابتدای دفتر اول به لینک زیر مراجعه فرمایید
از روی نسخهی استاد محمد علی موحد
ابیات:
بعد از این خون ریز درمان ناپذیر / کاندر افتاد از بلای آن وزیر
یک شه دیگر ز نسل آن جهود / در هلاک قوم عیسی رو نمود
گر خبر خواهی از این دیگر خروج / سوره برخوان، والسما ذات البروج
سنت بد، کز شه اول بزاد / این شه دیگر، قدم در وی نهاد
هر که او بنهاد ناخوش سنتی / سوی او نفرین رود هر ساعتی
نیکوان رفتند و سنت ها بماند / وز لئیمان، ظلم و لعنت ها بماند
تا قیامت هر که جنس آن بدان / در وجود آید، بود رویش بدان
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور / در خلائق میرود تا نفخ صور
نیکوان را هست میراث از خوش آب / آن چه میراث است ؟ اورثناالکتاب
شد نیاز طالبان ار بنگری / شعله ها از گوهر پیغمبری
شعله ها با گوهران، گردان بود / شعله آن جانب رود هم کان بود
نور روزن گرد خانه می دود / زآنکه خور، برجی به برجی می رود
ادامه:
هر که را با اختری پیوستگی است / مر ورا با اختر خود هم تگی است
طالعش گر زهره باشد در طرب / میل کلی دارد و عشق و طلب
ور بود مریخی خون ریز خو / جنگ و بهتان و خصومت جوید او
اختران اند از ورای اختران / که احتراق و نحس نبود اندر آن
سایران در آسمان های دگر / غیر این هفت آسمان مشتهر
راسخان، در تاب انوار خدا / نی به هم پیوسته، نی از هم جدا
هر که باشد طالع او آن نجوم / نفس او کفار سوزد در رجوم
خشم مریخی نباشد خشم او / منقلب رو، غالب و مغلوب خو
نور غالب، ایمن از نقص و غسق / در میان اصبعین نور حق
حق فشاند آن نور را بر جانها / مقبلان برداشته دامانها
و آن نثار نور را او یافته / روی، از غیر خدا بر تافته
هر که را دامان عشقی نا بده / ز آن نثار نور، بیبهره شده
جزوها را روی ها سوی کل است / بلبلان را عشق بازی با گل است
گاو را رنگ از برون و، مرد را / از درون جو رنگ سرخ و زرد را
رنگ های نیک از خم صفاست / رنگ زشتان، از سیاهابه جفاست
صبغة الله، نام آن رنگ لطیف / لعنة الله، بوی آن رنگ کثیف
آنچه از دریا به دریا می رود / از همانجا کامد، آنجا می رود
از سر که، سیل های تیزرو / وز تن ما، جان عشق آمیزرو
روایتگر: محسن محمد
تصویر: مَهسیما هاشمی