داستان روزی بیرنج از مثنوی معنوی- قسمت سوم
داستان روزی بیرنج از مثنوی معنوی- قسمت سوم
00:00 اعتراف به ناتوانی از درک عمیق پدیدهها اوج حکمت و عرفان
2:30 یادآوری جلسهی قبل(تجلی صفات خداوند)
5:00 ادامهی داستان روزی بیرنج
14:40 از زندگی ظاهری تا حیات معنوی
16:40 ذهن شعبده دوست و شیادان شعبدهباز
19:00 ادامهی داستان
روایتگر: محسن محمد
تصویر: مَهسیما هاشمی
ابیات 2490 تا 2503 دفتر سوم مثنوی معنوی مولانا:
اقتضای داوری رب دین
سَر بر آرد از ضمیر آن و این
کان فلان چون شد چه شد حالش چه گشت
همچنانک جوشد از گلزار کشت
جوشش خون باشد آن وا جستها
خارش دلها و بحث و ماجرا
چونک پیداگشت سِر کار او
معجزه داود شد فاش و دوتو
خلق جمله سر برهنه آمدند
سر به سجده بر زمینها میزدند
ما همه کوران اصلی بودهایم
از تو ما صد گون عجایب دیدهایم
سنگ با تو در سخن آمد شهیر
کز برای غزو طالوتم بگیر
تو به سه سنگ و فلاخن آمدی
صد هزاران مرد را بر هم زدی
سنگهایت صدهزاران پاره شد
هر یکی هر خصم را خونخواره شد
آهن اندر دست تو چون موم شد
چون زرهسازی تورا معلوم شد
کوهها با تو رسایل شد شکور
با تو میخوانند چون مقری زبور
صد هزاران چشم دل بگشاده شد
از دم تو غیب را آماده شد
و آن قویتر زان همه کین دایمست
زندگی بخشی که سرمد قایمست
جان جملهی معجزات اینست خود
کو ببخشد مرده را جان ابد
کشته شد ظالم جهانی زنده شد
هر یکی از نو خدا را بنده شد