داستان روزی بیرنج از مثنوی معنوی -قسمت اول
داستان روزی بیرنج از مثنوی معنوی -قسمت اول
این داستان از حکایتها و داستانهای بسیار عمیق مولاناست ظاهر عجیب و باطن تودرتو باعث میشود که مخاطب عام و خاص هر دو بهرهی خود را از داستان ببرند
توضیحات ابیات 2430 تا 2471 دفتر سوم مثنوی معنوی مولانا
00:00 مرور و خلاصهی داستان
04:00 طَمَع، حجاب آگاهی و بینایی
11:50 ادبیات به چه درد ما می خورد؟
21:30 اسب تروای فرهنگ و آداب و رسوم و تاثیرپذیری انسان (تاثیر غیرمستقیم)
24:30 روبرو شدن با خود واقعی
27:00 توهمِ دارایی و دانایی و ریشههای آن
29:10 تمثیلِ دوستی خرس برای تشریح ظاهربینی انسان ظاهربین
34:00 آشکار شدن راز از طرف حضرت داوود (ظالم با اصرار بر ظلم آشکارکننده راز است)
40:05 اعضا و جوارح انسان ظالم به خطاها گواهی میدهند
41:30 سختیها و مشکلات زندگی ماهیت انسان را آشکار میکنند
46:05 اعتقاد عرفا به آشکار بودن اسرار نهان انسان در ظاهرش، برای اهل معنا
48:13 تفاوت انسان ظاهربین و عارف (عارف از قید داشتن رَسته است)
50:40 انگار هدف زندگی را اشتباه متوجه شدهایم!
53:15 خداوند خطاپذیر است و جبران کنندهی خطاهای ما!
روایتگر: محسن محمد
تصویر: مَهسیما هاشمی
ابیات مثنوی از روی نسخهی استاد محمد علی موحد است
انتشارات هرمس
یادم آمد آن حکایت کان فقیر
روز و شب میکرد افغان و نفیر
وز خدا میخواست روزی حلال
بی شکار و رنج و کسب و انتقال
پیش ازین گفتیم بعضی حال او
لیک تعویق آمد و شد پنجتو
هم بگوییمش کجا خواهد گریخت
چون ز ابر فضل حق حکمت بریخت
ابله طرار انصاف اندر آ
گفت من روزی ز حق میخواستم
قبله را از لابه میآراستم
آن دعای کهنهام شد مستجاب
روزی من بود کشتم نک جواب
او ز خشم آمد گریبانش گرفت
چند مشتی زد به رویش ناشکفت