غزلی از سعدی
روایتگر: محسن محمد
تصویربردار: مَهسیما هاشمی
سعدی شیرازی بدون شک یکی از استادان نابغه در حوزههای مختلف شعر و ادب فارسی است تا حدی که گفته شده در سخنوری کسی در حد و پایهی سعدی نیست و به همین دلیل لقب افصحالمتکلمین را به خود اختصاص داده است
خوانش غزل ۴۱۷ سعدی شیرازی
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر میدهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم
گر چنان است که روی من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ز در خویش برانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم
غزلی از سعدی
لینک بخش دامنی از گل