خورشید انوار مجموعه‌ای شامل ۱۵۰۰۰ بیت انتخاب شده بر اساس سادگی و به ترتیب وزنی مَفاعیلْ مفاعیلْ مفاعیلْ فَعولُن

مَفاعیلْ مفاعیلْ مفاعیلْ فَعولُن

خمُش باش با صدای همایون شجریان غزل شماره‌ی 92

غزل 92

زِهی باغ زِهی باغ که بِشکُفت ز بالا ۞۞۞زِهی قدر و زِهی بَدر تبارک و تعالی

زِهی فرُّ زِهی نور زِهی شَرُّ زِهی شور۞۞۞زِهی گوهر مَنثور زهی پُشت و تَوَلا

زِهی مُلک زهی مال زهی قال زهی حال۞۞۞زِهی پَرُّ و زِهی بال بر اَفلاک تَجلی

چو جان سلسله‌ها را بدرَّد به حَرونی۞۞۞چه ذاالنون چه مجنون چه لیلی و چه لیلا

عَلم‌های الهی، ز پس کوه برآمد۞۞۞چه سلطان و چه خاقان چه والی و چه والا

گر اجزای زمینی و گر روحِ امینی۞۞۞چو آن حال ببینی بگو جل جلالا

خمش باش خمش باش در این مجمع اوباش۞۞۞مگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا

غزل 94

دکلمه‌ی غزل 94 با صدای احمد شاملو از آلبوم مولوی

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا!۞۞۞چه نَغزَست و چه خوبست چه زیباست خدایا!

از آن آب حیات است که ما چرخ زنانیم۞۞۞نه از کفُّ و نه از نای نه دف‌هاست خدایا

به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش۞۞۞چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدایا

تن ار کرد فغانی ز غم سود و زیانی۞۞۞ز توست آن که دمیدن نه ز سُرناست خدایا

نی تن را همه سوراخ چنان کرد کَفِ تو۞۞۞که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا

نی بیچاره چه داند که رَهِ پرده چه باشد۞۞۞دم نایی ست که بیننده و داناست خدایا

که در باغ و گلستان ز کَرُّ و فَرِ مستان۞۞۞چه نورست و چه شورست چه سوداست خدایا

ز تیه خوش موسی و ز مایده عیسی۞۞۞چه لوتست و چه قوتست و چه حلواست خدایا

از این لوت و زین قوت چه مستیم و چه مبهوت۞۞۞که از دخل زمین نیست ز بالاست خدایا

ز عکس رخ آن یار در این گلشن و گلزار۞۞۞به هر سو مَه و خورشید و ثُریاست خدایا

چو سیلیم و چو جوییم همه سوی تو پوییم۞۞۞که منزلگه هر سیل به دریاست خدایا

بسی خوردم سوگند که خاموش کنم لیک۞۞۞مگر هر دُر دریای تو گویاست خدایا

خمش ای دل که تو مستی مبادا به جهانی۞۞۞نگهش دار ز آفت که برجاست خدایا

ز شمس الحق تبریز دل و جان و دو دیده۞۞۞سراسیمه و آشفته ی سوداست خدایا

غزل با وزن متنوع است

غزل 329

غزل 329 با صدای سینا سزلک ره عشق

بیایید بیایید که گلزار دَمیده‌ست۞۞۞بیایید بیایید که دلدار رسیده‌ست

بیارید به یک بار همه جان و جهان را۞۞۞به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیده‌ست

بر آن زشت بخندید که او ناز نماید۞۞۞بر آن یار بگریید که از یار بُریده‌ست

همه شهر بشورید چو آوازه درافتاد۞۞۞که دیوانه دگربار ز زنجیر رَهیده‌ست

چه روزست و چه روزست چنین روز قیامت۞۞۞مگر نامه‌ی اعمال ز آفاق پریده‌ست

بکوبید دُهل‌ها و دگر هیچ مگویید۞۞۞چه جای دل و عقل است که جان نیز رَمیده‌ست

غزل 636

غزل 636 بمیرید بمیرید با صدای محسن چاووشی

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید۞۞۞در این عشق چو مُردید همه روح پذیرید

بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید۞۞۞کز این خاک برآیید سَماوات بگیرید

بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید۞۞۞که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید

یکی تیشه بگیرید پی حُفره ی زندان۞۞۞چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا۞۞۞بر شاه چو مُردید همه شاه و شهیرید

بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید۞۞۞چو زین ابر برآیید همه بَدرِ مُنیرید

خموشید خموشید خموشی دم مرگ است۞۞۞هم از زندگی است این که ز خاموش نفیرید

غزل 637

بِرانید بِرانید که تا بازنَمانید۞۞۞بدانید بِدانید که در عِینِ عَیانید

بتازید بتازید که چالاک سوارید۞۞۞بنازید بنازید که خوبان جهانید

چه دارید چه دارید که آن یار ندارد۞۞۞بیارید بیارید در این گوش بخوانید

شرابیست شرابیست خدا را پنهانی۞۞۞که دنیا و شما نیز ز یک جرعه‌ی آنید

دوم بار دوم بار چو یک جرعه بریزد۞۞۞ز دنیا و ز عقبی و ز خود فرد بمانید

رسیدند رسیدند رسولان نهانی۞۞۞درآرید درآرید برونشان منشانید

دریغا و دریغا که در این خانه نگنجند۞۞۞که ایشان همه کانند و شما بند مکانید

مبادا و مبادا که سر خویش بگیرید۞۞۞که ایشان همه جانند و شما سخره‌ی نانید

بکوشید بکوشید که تا جان شود این تن۞۞۞نه نان بود که تن گشت؟ اگر آدمیانید

سماعیست سماعیست از آن سوی که سو نیست۞۞۞عروسی همه آن جاست شما طبل زنانید

خموشید خموشید خموشانه بنوشید۞۞۞بپوشید بپوشید شما گنج نهانید

به دیدار نهانید به آثار عیانید۞۞۞پدید و نه پدیدیت که چون جوهر جانید

چو عقلید و چو عقلید هزاران و یکی چیز۞۞۞پراکنده به هر خانه چو خورشید روانید

در این بحر در این بحر همه چیز بگنجد۞۞۞مترسید مترسید گریبان مدرانید

دهان بست دهان بست از این شرح دل من۞۞۞که تا گیج نگردید که تا خیره نمانید

غزل 638

ملولان همه رفتند در خانه ببندید۞۞۞بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید

به مِعراج بَرآیید چو از آل رسولید۞۞۞رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید

چو مَهروی نباشید ز مَه،  روی متابید۞۞۞چو رنجور نباشید سر خویش مبندید

چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید۞۞۞مدانید که چونید مدانید که چندید

چو آن چشمه بدیدیت چرا آب نگشتید۞۞۞چو آن خویش بدیدیت چرا خویش پسندید

چو در کان نباتید ترش روی چرایید؟۞۞۞چو در آب حیاتید چرا خشک و نژندید؟

چنین برمستیزید ز دولت مگریزید۞۞۞چه امکان گریزست که در دام کمندید

گرفتار کمندید کز او هیچ امان نیست۞۞۞مپیچید مپیچید بر استیزه مرندید

چو پروانه جانباز بسایید بر این شمع۞۞۞چه موقوف رفیقید چه وابسته ی بندید

از این شمع بسوزید دل و جان بفروزید۞۞۞تن تازه بپوشید چو این کهنه فکندید

ز روباه چه ترسید شما شیرنژادید۞۞۞خر لنگ چرایید چو از پشت سمندید

همان یار بیاید در دولت بگشاید۞۞۞که آن یار کلیدست شما جمله کلندید

خموشید که گفتار فروخورد شما را۞۞۞خریدار چو طوطیست شما شِکَّر و قندید

غزل 1427

دگربار دگربار ز زنجیر بجستم۞۞۞از این بند و از این دام زبون گیر بجستم

فلک پیر دوتایی پر از سحر و دَغایی۞۞۞به اقبالِ جوانِ تو از این پیر بجستم

شب و روز دویدم ز شب و روز بریدم۞۞۞و زین چرخ بپرسید که چون تیر بجستم

من از غصه چه ترسم چو با مرگ حریفم۞۞۞ز سرهنگ چه ترسم چو از میر بجستم

به اندیشه فروبرد مرا عقل چهل سال۞۞۞به شصت و دو شدم صید و ز تدبیر بجستم

ز تقدیر همه خلق کر و کور شدستند۞۞۞ز کَرُّ و فَرِ تقدیر و ز تقدیر بجستم

برون پوست درون دانه بود میوه گرفتار۞۞۞ازان پوست وزان دانه چو انجیر بجستم

ز تأخیر بود آفت و تعجیل ز شیطان۞۞۞ز تعجیل دلم رَست و ز تأخیر بجستم

ز خون بود غذا اول و آخر شد خون شیر۞۞۞چو دندان خرد رُست از آن شیر بجستم

پی نان بدویدم یکی چند به تزویر۞۞۞خدا داد غذایی که ز تزویر بجستم

خمش باش خمش باش به تفصیل مگو بیش۞۞۞ز تفسیر بگویم ز تف سیر بجستم

غزل 1473

غزل 1473 بیایید بیایید با صدای شهرام ناظری

بیایید بیایید به گلزار بگردیم۞۞۞بر این نقطه ی اقبال چو پرگار بگردیم

بیایید که امروز به اقبال و به پیروز۞۞۞چو عشاق نوآموز بر آن یار بگردیم

بسی تخم بِکِشتیم بر این شوره بگشتیم۞۞۞بر آن حَب که نگنجید در انبار بگردیم

هر آن روی که پشت است به آخر همه زشت است۞۞۞بر آن یار نکوروی وفادار بگردیم

چو از خویش برنجیم زبون شش و پنجیم۞۞۞یکی جانب خمخانه ی خَمّار بگردیم

در این غم چو نزاریم در آن دام شکاریم۞۞۞دگر کار نداریم در این کار بگردیم

چو ما بی‌سر و پاییم چو ذرات هواییم۞۞۞بر آن نادره خورشید قمروار بگردیم

چو دولاب چه گردیم پر از ناله و افغان۞۞۞چو اندیشه، بی‌شکوت و گفتار بگردیم

غزل 1474

حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدیم۞۞۞بسی عِلَّتیان را ز غم بازخریدیم

طبیبان فَصیحیم که شاگرد مسیحیم۞۞۞بسی مرده گرفتیم در او روح دمیدیم

بپرسید از آن‌ها که دیدند نشان‌ها۞۞۞ که تا شُکر بگویند که ما از چه رهیدیم

رسیدند طبیبان ز ره دور غریبان۞۞۞غریبانه نمودند دواها که ندیدیم

سر غصه بکوبیم غم از خانه بروبیم۞۞۞همه شاهد و خوبیم همه چون مه عیدیم

طبیبان الهیم ز کس مزد نخواهیم۞۞۞که ما پاک روانیم نه طَمّاع و پَلیدیم

حکیمان خبیریم که قاروره نگیریم۞۞۞که ما در تن رنجور چو اندیشه دویدیم

غزل 1475

بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم ۞۞۞به جز عشق به جز عشق دگر کار نداریم

در این خاک در این خاک در این مزرعه ی پاک ۞۞۞به جز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم

چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم ۞۞۞بیایید بیایید که تا دست برآریم

چه دانیم چه دانیم که ما دوش چه خوردیم ۞۞۞که امروز همه روز خمیریم و خماریم

مپرسید مپرسید ز احوال حقیقت۞۞۞که ما باده پرستیم نه پیمانه شماریم

شما مست نگشتید وزان باده نخوردید ۞۞۞چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم

نیفتیم بر این خاک ستان ما نه حصیریم۞۞۞برآییم بر این چرخ که ما مرد حصاریم

مَفاعیلْ مفاعیلْ مفاعیلْ فَعولُن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید