خورشید انوار مجموعه‌ای شامل ۱۵۰۰۰ بیت انتخاب شده بر اساس سادگی و به ترتیب وزنی مُستَفعِلُن مُستَفعِلُن

  —  — ᴜ  ᴜ —  — / ᴜ  ᴜ

املای وزن مُستَفعِلُن مُستَفعِلُن

برای اطلاعات بیشتر درباره‌ی وزن شعر فارسی (عروض) به لینک‌های زیر مراجعه کنید:

بخش اول و بخش دوم

مُستَفعِلُن مُستَفعِلُن

غزل 1749

غزل شماره‌ی 1749 با صدای عبدالکریم سروش

گه چرخ زنان همچون فلکم ۞۞۞ گه بال زنان همچون مَلَکم

چرخم پی حق رقصم پی حق ۞۞۞ من زان ویم نی مشترکم

چون دید مرا بخرید مرا ۞۞۞ آن کان نمک زان بانمکم

شیر است یقین در بیشه ی جان ۞۞۞ بدرید یقین انبان شکم

آن کو به قضا داده‌ست رضا ۞۞۞ قاضی کندش روزی مَلِکم

یأجوج منم مأجوج منم ۞۞۞ حد نیست مرا هر چند یکم

بربند دهان در باغ درآ ۞۞۞ تا کم نکنی خط‌های چکم

غزل 2093

تازه شد از او باغ و بَر من ۞۞۞ شاخ گل من نیلوفر من

گشته است روان در جوی وفا ۞۞۞ آب حَیَوان از کوثر من

ای روی خوشت دین و دل من ۞۞۞ ای بوی خوشت پیغامبر من

من خشک لبم من چشم ترم ۞۞۞ این است مَها خشک و تر من

آن کس که منم خاک در او ۞۞۞ می‌کوبد او بام و در من

آن کس که منم پابسته ی او ۞۞۞ می‌گردد او گِردِ سَرِ من

باده نخورم ور ز آنک خورم ۞۞۞ او بوسه دهد بر ساغر من

از من دو جهان صد بر بخورد ۞۞۞ چون آید او اندر بر من

بربند دهان غماز مشو ۞۞۞ غماز بس است آن گوهر من

غزل 2095

آهنگ “با من صنما” با صدای همایون شجریان

آهنگ “با من صنما” با صدای شهرام ناظری

با من صَنَما دل یک دله کن ۞۞۞ گر سَر ننهم آنگه گله کن

مجنون شده‌ام از بهر خدا ۞۞۞ زان زُلف خوشت یک سلسله کن

سی پاره به کَف در چّه شدی ۞۞۞ سی پاره منم ترک چله کن

مجهول مرو با غول مرو ۞۞۞ زنهار سفر با قافله کن

ای مطرب دل زان نغمه ی خوش ۞۞۞ این مغزِ مرا پُرمشغله کن

ای زُهره و مَه زان شعله ی رو ۞۞۞ دو چشم مرا دو مشعله کن

ای موسی جان شُبان شده‌ای ۞۞۞ بر طور برو ترک گله کن

نعلین ز دو پا بیرون کن و رو ۞۞۞ در دست(دشت) طوی پا آبله کن

تکیه گه تو حق شد نه عصا ۞۞۞ انداز عصا و آن را یَله کن

فرعون هوا چون شد حیوان ۞۞۞ در گردن او رو زنگله کن

غزل 2246

ای سر مردان بَرگو بَرگو ۞۞۞ وی شه میدان بَرگو بَرگو

ای مَه باقی وی شه ساقی ۞۞۞ جان سخن دان بَرگو بَرگو

قبله ی جمعی شعله ی شمعی ۞۞۞ قصه ایشان بَرگو بَرگو

ای همه دستان ساقی مستان ۞۞۞ راز گلستان بَرگو بَرگو

هم همه دانی هم همه جانی ۞۞۞ خواجه ی دیوان بَرگو بَرگو

آب حیاتی شاخ نباتی ۞۞۞ نکته ی جانان بَرگو بَرگو

غم نپذیری خشم نگیری ۞۞۞ ای دل شادان بَرگو بَرگو

خسرو شیرین بنشین بنشین ۞۞۞ راه سپاهان بَرگو بَرگو

دل بشکفتی خیلی و گفتی ۞۞۞ باز دو چندان بَرگو بَرگو

آن مِی صافی جام گَزافی ۞۞۞ دَردِه و خندان بَرگو بَرگو

یار ربابی هر چه که یابی ۞۞۞ حرمت ایمان بَرگو بَرگو

نی بستیزی نی بگریزی ۞۞۞ بی‌سر و پایان بَرگو بَرگو

غزل 2252

بی‌دل شده‌ام بهر دل تو ۞۞۞ ساکن شده‌ام در منزل تو

صرفه چه کنم در معدن تو ۞۞۞ زر را چه کنم با حاصل تو

شد جمله جهان سبز از دَم تو ۞۞۞ قبله ی دل و جان هر قابل تو

شد عقل و خرد دیوانه ی تو ۞۞۞ بی‌علم و عمل شد عامل تو

مرغان فلک پربسته ی تو ۞۞۞ هر عاقلِ جان ناعاقل تو

هاروت هنر ماروت ادب ۞۞۞ گشتند نگون در بابل تو

گردن بِکِشَد جان همچو شتر ۞۞۞ تا زنده شوم از بسمل تو

حل گشت ز تو هر مشکل جان ۞۞۞ ماندم به جهان من مشکل تو

بنویس برات این مزد مرا ۞۞۞ تا نقد کنم از عامل تو

از روز به است اکنون شب ما ۞۞۞ از تابِ مَهِ بس کامل تو

تا شب شتران هموار روند ۞۞۞ تا منزل خود با محمل تو

در منزل خود آزاد شوند ۞۞۞ از ظالم تو وز عادل تو

خامش کن و خود در یک دمه‌ای ۞۞۞ خامش نکند این قایل تو

غزل 3034

می‌رسد ای جان بادِ بهاری ۞۞۞ تا سوی گلشن دست برآری

سبزه و سوسن لاله و سنبل ۞۞۞ گفت بروید هر چه بکاری

غنچه و گل‌ها مَغفِرَت آمد ۞۞۞ تا ننماید زشتیِ خاری

رَفعَت آمد سرو سهی را ۞۞۞ یافت عزیزی از پسِ خواری

روح درآید در همه گلشن ۞۞۞ کآب نماید روح سپاری

خوبی گلشن ز آب فزاید ۞۞۞ سخت مبارک آمد یاری

کرد پیامی برگ به میوه ۞۞۞ زود بیایی گوش نخاری

راه ز دل جو ماه ز جان جو ۞۞۞ خاک چه دارد غیرِ غباری

خیز بشو رو لیک به آبی ۞۞۞ کرد گل را خوب عِذاری

بلبل مرغان گفت به بستان ۞۞۞ دام شماراییم شکاری

لابه کند گل رحمت حق را ۞۞۞ بر ما دی را بَرنَگُماری

گوید یزدان شیره ز میوه ۞۞۞ کی به کف آید تا نفشاری

شکر و ستایش ذوق و فزایش ۞۞۞ رو ننماید جز که به زاری

عمر ببخشم بی‌ز شمارت ۞۞۞ گر بستانم عمر شماری

باده ببخشم بی‌ز خُمارت ۞۞۞ گر بستانم خَمرِ خُماری

بس کن و بس کن ز اسب فرود آ ۞۞۞ تا که کند او شاه سواری

غزل 3136

خواهی ز جنون بویی ببری ۞۞۞ زَ اندیشه و غم می‌باش بَری

تا تنگ دلی از بهر قبا ۞۞۞ جانت نَکُنَد زرین کمری

کی عشق تو را محرم شمرد ۞۞۞ تا همچو خسان زر می‌شمری

فوق همه‌ای چون نور شوی ۞۞۞ تا نور نه‌ای در زیر دَری

هیزم بود آن چوبی که نسوخت ۞۞۞ چون سوخته شد باشد شرری

وانگه شررش وا اَصل رود ۞۞۞ همچون شرر جانِ بشری

سرمه بود آن کز چشم جداست ۞۞۞ در چشم رود گردد نظری

یک قطره بود در ابر گران ۞۞۞ در بحر فتد یابد گهری

خار سیهی بد سوختنی ۞۞۞ گردش گل تر باد سحری

یک لقمه نان چون کوفته شد ۞۞۞ جان گشت و کُنَد نان جانوری

خون گشت غذا در پیشه وری ۞۞۞ آن لقمه کند هم پیشه وری

گر زانک بلا کوبد دل تو ۞۞۞ از عین بلانوشی بچری

ور زانک اجل کوبد سر تو ۞۞۞ دانی پس از آن که جمله سری

در بیضه تن مرغ عجبی ۞۞۞ در بیضه دری ز آن می‌نپری

گر بیضه ی تن سوراخ شود ۞۞۞ هم پر بزنی هم جان ببری

سودای سفر از ذکر بود ۞۞۞ از ذکر شود مردم سفری

تو در حضری وین وهم سفر ۞۞۞ پنداشت توست از بی‌هنری

یا رب برهان زین وهم کژش ۞۞۞ تو وهم نهی در دیو و پری

چون در حضری بربند دهان ۞۞۞ در ذکر مرو چون در حضری

غزل 3137

سلطان منی سلطان منی ۞۞۞ و اندر دل و جان ایمان منی

در من بدمی من زنده شوم ۞۞۞ یک جان چه بود صد جان منی

نان بی‌تو مرا زهرست نه نان ۞۞۞ هم آب منی هم نان منی

زهر از تو مرا پازهر شود ۞۞۞ قند و شکر ارزان منی

باغ و چمن و فردوس منی ۞۞۞ سرو و سمن خندان منی

هم شاه منی هم ماه منی ۞۞۞ هم لعل منی هم کان منی

خاموش شدم شرحش تو بگو ۞۞۞ زیرا به سخن برهان منی

مُستَفعِلُن مُستَفعِلُن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید