جبر والا
روایتگر: محسن محمد
توضیح مختصر این جلسه:
مقدمهای بر به تعویق اندتختن امیال نفس و توضیح نسبتا مفصلی درباره ی جبر از دید عرفا و مولانا
خوانش ادامهی ابیات به صورت روایی
آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران؟
باز سوگندان بدادش کِای کریم / گیر فرزندان، بیا بنگر نَعیم
دستِ او بگرفت سه کرَّت به عهد / کاللّه الله زو بیا، بنمای جهد
بعد ده سال و به هر سالی چنین / لابه ها و وعده هایِ شِکَّرین
کودکانِ خواجه گفتند: ای پدر / ماه و ابر و سایه هم دارد سفر
حق ها بر وَی تو ثابت کرده ای / رنج ها در کار او بس بُرده ای
او همی خواهد که بعضی حقِ آن / واگزارد، چون شوی تو میهمان
بس وصیّت کرد ما را او نهان / که کشیدس سوی دِه، لابه کنان
گفت حق است این، ولی این سیبَوَیه / اِتّقِ مِن شَرِّ مَن اَحسَنت اِلَیه
دوستی، تُخمِ دَمِ آخِر بُوَد / ترسم از وحشت که آن فاسد شود
صحبتی باشد چو شمشیرِ قَطوع / همچو دی در بوستان و، در زُروع
صحبتی باشد چو فصلِ نوبهار / زو عمارت ها و دخلِ بی شمار
حَزم آن باشد که ظَنِ بَد بَری / تا گریزیّ و، شوی از بَد، بَری
حَزم، سُوء الظن گفته ست آن رسول / هر قَدَم را دام می دان ای فضول
رویِ صحرا هست هموار و فراخ / هر قدم دامی است، کم ران اُوستاخ
آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟ / چون بتازد، دامش افتد در گلو
آنکه می گفتی که کو؟ اینک ببین / دشت می دیدی نمی دیدی کمین
بی کمین و دام و صیّاد ای عَیار / دُنبه کی باشد میانِ کشتزار؟
آنکه گستاخ آمدند اندر زمین / استخوان و کلّه هاشان را ببین
چون به گورستان روی ای مُرتضی / استخوانشان را بپرس از مامَضی
تا به ظاهر بینی آن مَستانِ کور / چون فرو رفتند در چاهِ غرور؟
چشم اگر داری تو، کورانه مَیا / ور نداری چشم، دست آور عصا
آن عصایِ حَزم و استدلال را / چون نداری دید، میکُن پیشوا
ور عصایِ حَزم و استدلال نیست / بی عصاکش بر سَرِ هر رَه مایست
گام ز آن سان نِه، که نابینا نَهَد / تا که پا از چاه و از سگ، وارهد
لرز لرزان و به ترس و احتیاط / می نهد پا تا نیفتد در خُباط
ای ز دودی جَسته در ناری شده / لقمه جُسته، لقمه ی ماری شده