تاریخ برگزاری ۲۱ مرداد ۱۳۹۸
مدرس: محسن محمد
قصه آن شخص که اشتر ضاله خود را میجست و میپرسید
آمیختگی حق و باطل
2911) اُشتری گم کردی و جُستیش چُست / چون بیابی چون ندانی کانِ توست
2912) ضاله چه بوَد؟ ناقهی گم کردهایی / از کَفَت بگریخته در پردهایی
2913) کاروان در بار کردن آمده / اُشترِ تو از میانه گُم شده
2914) میدوی اینسو و، آنسو خُشکلب / کاروان شد دور و، نزدیک است شب
2915) رخت مانده در زمین، در راهِ خوف / تو پَیِ اُشتر دوان گشته به طَوف
2916) کِای مسلمانان، که دیدهست اُشتری / جَسته بیرون بامداد از آخُری؟
2917) هر که بَرگوید نشان از اُشترم / مژدگانی میدهم چندین دِرَم
2918) باز میجویی نشان از هر کسی / ریش خندت میکُند زین هر خسی
2919) که اُشتری دیدیم میرفت این طرف / اُشتری سرخی به سویِ آن علف
2920) آن یکی گوید بریده گوش بود / و آن دگر گوید: جُلَش منقوش بود
2921) آن یکی گوید: شتر یک چشم بود / و آن دگر گوید: زِ گر، بیپشم بود
2922) از برایِ مژدگانی صد نشان / از گِزافه هر خَسی کرده بیان
متردد شدن در میان مذاهب مخالف و بیرون شو
آمیختگی حق و باطل
2923) همچنانکه هر کسی در معرفت / میکند موصوفِ غیبی را صفت
2924) فلسفی از نوعِ دیگر کرده شرح / باحثی مر گفتِ او را کرده جَرح
2925) وآن دگر در هر دو طعنه میزند / وآن دگر از زَرق جانی میکنَد
2926) هر یک از ره این نشانها زآن دهند / تا گمان آید که ایشان زان دِهاند
2927) این حقیقت دان، نَه حقاند این همه / نَی به کلّی گمرهانند این همه
2928) ز آنکه بیحق، باطلی نآید پدید / قلب را ابله به بویِ زر خرید
2929) گر نبودی در جهان، نقدی روان / قلب ها را خرج کردن کی توان؟
2930) تا نباشد راست، کی باشد دروغ؟ / آن دروغ از راست میگیرد فروغ
2931) بر امیدِ راست، کژ را میخرند / زهر در قندی رود، آنگه خَورند
2932) گر نباشد گندمِ محبوب نوش / چه بَرَد گندم نمای جو فروش؟
2933) پس مگو کین جمله دَمها باطلند / باطلان بر بویِ حق دامِ دلند
2934) پس مگو جمله خیال است و ضلال / بیحقیقت نیست در عالَم خیال
2935) حق، شبِ قدر است در شبها نهان / تا کُند جان هر شبی را امتحان
1 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
با سلام و عرض ادب..
بواقع، فرمایش شما در باب عمق این ابیات صحیح بود
موضوعات مطروحه در این ابیات بسیار عمیق و تأمل برانگیز هستند.
بنده این موضوعات را در …..سرفصل کلی دسته بندی میکنم:
۱_ مقام طلب در سالک
۲_ ماهیت حقیقت
۳_ نفاق
۴_ با توجه به اینکه شرور و سیاهی ها، اصالتا عدمی هستند(اشاره به این مسأله که تاریکی وجود حقیقی ندارد و در اثر فقدان نور، معنا مییابد یا سرما که در اثر کمبود یا فقدان گرما پدید میآید و…)
آیا میتوان شرور را به این شکل تبرئه کرد؟:
تا سیاهی نباشد سفیدی معنایی ندارد
یا
تا شب نباشد روز بی معناست
یا
تا زشتی نباشد، زیبایی قابل درک نیست
پس بدیها، زشتی ها و تاریکی ها و…
مقدس اند
چون سبب معنا بخشی به خوبیها، زیبایی ها و نور میشوند
آیا میتوان چنین دیدگاهی را منطقی و درست دانست؟
۵_آیا با توجه به این جمله موریس مترلینگ که میگوید:
خدای هر کسی به اندازه ژرفای درک اوست،
میتوان خداوندی که ساخته و پرداخته اذهان محدود بشر است را همان هو دانست؟!
۶_ آیا بشر میتواند اطلاعاتی (ولو اندک)
از هو بدست بیاورد؟
یا اطلاعات و شناخت بشر نسبت به خداوند به دلیل عدم سنخیت، هرگز نمیتواند از صفر مطلق تجاوز کند؟
7_ آیا اسما و صفات الهی همان خداوند هستند ؟
۸_ آیا ممکن است خداهای ساخته و پرداخته اذهان بشر، نهایتا یکی از شئون نازله انسان کامل باشند؟!
۹_ آیا این ابیات جناب مولانا به مطالبی که عرض کردیم میتواند مرتبط باشد؟:
هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد
دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد
گه پیر و جوان شد
گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق،
خود رفت به کشتی
گه گشت خلیل و به دل نار بر آمد،
آتش گُل از آن شد
یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی
روشنگر عالم
از دیدهٔ یعقوب چو انوار بر آمد،
تا دیده عیان شد
حقا که هم او بود کاندر ید بیضا
میکرد شبانی
در چوب شد و بر صفت مار بر آمد
زان فخر کیان شد
می گشت دمی چند بر این روی زمین او،
از بهر تفرج
عیسی شد و بر گنبد دوار بر آمد
تسبیح کنان شد
بالجمله هم او بود که می آمد و می رفت
هر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل عرب وار بر آمد
دارای جهان شد
منسوخ چه باشد؟ نه تناسخ به حقیقت
آن دلبر زیبا
شمشیر شد و در کف کرار بر آمد
قتال زمان شد
نی نی که هم او بود که می گفت انا الحق
در صوت الهی
منصور نبود آن که بر آن دار بر آمد
نادان به گمان شد
رومی سخن کفر نگفته ست و نگوید
منکر مشویدش
کافر بود آن کس که به انکار بر آمد
از دوزخیان شد..