فاعِلاتُن فاعِلاتُن فاعِلُن (بخش اول) گزیده‌یِ‌ غزلیاتِ‌ مولانا

فاعِلاتُن فاعِلاتُن فاعِلُن

خورشید انوار مجموعه‌ای حاوی ۱۵۰۰۰ بیت انتخاب شده بر اساس سادگی و به ترتیب وزنی فاعِلاتُن فاعِلاتُن فاعِلُن (بخش اول)

● ● ○ ● ●


● ● ○ ● ●

در ادامه خوانش غزل‌های 302 استاد شهرام ناظری 427 استاد محمد رضا شجریان 819 استاد شهرام ناظری 826 محسن محمد 832 محسن محمد

را می‌شنویم.

وزن فاعِلاتُن فاعِلاتُن فاعِلُن

170 غزل

تا به شب ای عارف شیرین نوا . . . آن مایی آن مایی آن ما

تا به شب امروز ما را عشرت است . . . الصلا ای پاکبازان الصلا

درخرام ای جانِ جانِ هر سماع . . . مه لقایی مه لقایی مه لقا

در میان شِکَّران گل‌ریز کن . . . مرحبا ای کان شِکَّر مرحبا

عمر را نبود وفا الّا تو عمر . . . باوفایی باوفایی باوفا

بس غریبی بس غریبی بس غریب . . . از کجایی از کجایی از کجا؟

با که می‌باشی و همراز تو کیست؟ . . . با خدایی با خدایی با خدا

ای گزیده نقش از نقاش خود . . . کی جدایی کی جدایی کی جدا؟

با همه بیگانه‌ای و با غمش . . . آشنایی آشنایی آشنایی آشنا

جزو جزو تو فکنده در فلک . . . ربنا و ربنا و ربنا

دل شکسته هین چرایی برشکن . . . قلب‌ها و قلب‌ها و قلب‌ها

آخر ای جان اول هر چیز را . . . منتهایی منتهایی منتها

یوسفا در چاه شاهی تو ولیک . . . بی لوایی بی‌لوایی بی‌لوا

چاه را چون قصر قیصر کرده‌ای . . . کیمیایی کیمیایی کیمیا

یک ولی کی خوانمت که صد هزار . . . اولیایی اولیایی اولیا

حشرگاه هر حسینی گر کنون . . . کربلایی کربلایی کربلا

مَشک را بربند ای جان گر چه تو . . . خوش سقایی خوش سقایی خوش سقا

غزل شماره ی 171

چون نمایی آن رخ گلرنگ را . . . از طرب در چرخ آری سنگ را

بار دیگر سر برون کن از حجاب . . . از برای عاشقان دنگ را

تا که دانش گم کند مر راه را . . . تا که عاقل بشکند فرهنگ را

تا که آب از عکس تو گوهر شود . . . تا که آتش واهلد مر جنگ را

من نخواهم ماه را با حُسن تو . . . وان دو سه قندیلک آونگ را

من نگویم آینه با روی تو . . . آسمان کهنه‌ی پرزنگ را

دردمیدی و آفریدی باز تو . . . شکل دیگر این جهان تنگ را

در هوای چشم چون مریخ او . . . ساز ده ای زهره باز آن چنگ را

غزل 172

در میان عاشقان عاقل مبا . . . خاصه اندر عشق این لعلین قبا

دور بادا عاقلان از عاشقان . . . دور بادا بوی گُلخن از صَبا

گر درآید عاقلی گو راه نیست . . . ور درآید عاشقی صد مرحبا

مجلس ایثار و عقل سخت‌گیر . . . صَرفه اندر عاشقی باشد وبا

ننگ آید عشق را از نور عقل . . . بد بود پیری در ایام صبا

خانه بازآ عاشقا تو زوترک . . . عمر خود بی‌عاشقی باشد هَبا

غزل 173

از یکی آتش برآوردم تو را . . . در دگر آتش بگستردم تو را

از دل من زاده‌ای همچون سخن . . . چون سخن آخر فروخوردم تو را

با منی وز من نمی‌داری خبر . . . جادوم من جادوی کردم تو را

غزل 177

ای بگفته در دلم اسرارها . . . وی برای بنده پخته کارها

ای خیالت غمگسار سینه‌ها . . . ای جمالت رونق گلزارها

ای عطای دست شادی بخش تو . . . دست این مسکین گرفته بارها

ای کف چون بحرِ گوهرداد تو . . . از کف پایم بکنده خارها

ای ببخشیده بسی سرها عوض . . . چون دهند از بهر تو دستارها

خود چه باشد هر دو عالم پیش تو . . . دانه‌ی افتاده از انبارها

آفتابِ فضل عالم پرورت . . . کرده بر هر ذره‌ای ایثارها

چاره‌ای نبود جز از بیچارگی . . . گر چه حیله می‌کنیم و چاره‌ها

نورهای شمس تبریزی چو تافت . . . ایمنیم از دوزخ و از نارها

غزل 179

گر تو عودی سوی این مِجمَر بیا . . . ور برانندت ز بام از در بیا

یوسفی از چاه و زندان چاره نیست . . . سوی زهر قهر چون شکر بیا

گفتنت الله اکبر رسمی است . . . گر تو آن اکبری اکبر بیا

زر چه جویی مسِّ خود را زر بساز . . . گر نباشد زر تو سیمین بر بیا

اغنیا خشک و فقیران چشم‌تر . . . عاشقا بی‌شکل خشک و تر بیا

گر صفت‌های ملک را محرمی . . . چون ملک بی‌ماده و بی‌نر بیا

ور صفات دل گرفتی در سفر . . . همچو دل بی‌پا بیا بی‌سر بیا

چون لب لعلش صلایی می‌دهد . . . گر نه‌ای چون خاره و مرمر بیا

چون ز شمس الدین جهان پرنور شد . . . سوی تبریز آ دلا بر سر بیا

غزل 181

دل چو دانه ما مثال آسیا . . . آسیا کی داند این گردش چرا؟

تن چو سنگ و آب او اندیشه‌ها . . . سنگ گوید آب داند ماجرا

آب گوید آسیابان را بپرس . . . کو فکند اندر نشیب این آب را

آسیابان گویدت کای نان خوار . . . گر نگردد این که باشد نانبا

ماجرا بسیار خواهد شد خمش . . . از خدا واپرس تا گوید تو را

غزل 182

در میان عاشقان عاقل مبا . . . خاصه در عشق چنین شیرین لقا

دور بادا عاقلان از عاشقان . . . دور بادا بوی گلخن از صبا

گر درآید عاقلی گو راه نیست . . . ور درآید عاشقی صد مرحبا

عقل تا تدبیر و اندیشه کند . . . رفته باشد عشق تا هفتم سما

عقل تا جوید شتر از بهر حج . . . رفته باشد عشق بر کوه صفا

عشق آمد این دهانم را گرفت . . . که گذر از شعر و بر شعرا برآ

غزل 264

روز آن باشد که روزیم او بود . . . ای خوشا آن روز و روزی ای خوشا

غزل 302

غزل 302 با صدای شهرام ناظری آلبوم بی‌قرار آهنگساز جلیل عندلیبی

در هوایت بی‌قرارم روز و شب . . . سر ز پایت برندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون کنم . . . روز و شب را کی گذارم روز و شب

جان و دل از عاشقان می‌خواستند . . . جان و دل را می‌سپارم روز و شب

تا نیابم آن چه در مغز منست . . . یک زمانی سر نخارم روز و شب

تا که عشقت مطربی آغاز کرد . . . گاه چنگم گاه تارم روز و شب

می‌زنی تو زخمه و بر می‌رود . . . تا به گردون زیر و زارم روز و شب

ساقیی کردی بشر را چل صبوح . . . زان خمیر اندر خمارم روز و شب

ای مهار عاشقان در دست تو . . . در میان این قطارم روز و شب

می‌کشم مستانه بارت بی‌خبر . . . همچو اشتر زیر بارم روز و شب

تا بنگشایی به قندت روزه‌ام . . . تا قیامت روزه دارم روز و شب

چون ز خوان فضل روزه بشکنم . . . عید باشد روزگارم روز و شب

جان روز و جان شب ای جان تو . . . انتظارم انتظارم روز و شب

تا به سالی نیستم موقوف عید . . . با مه تو عیدوارم روز و شب

زان شبی که وعده کردی روز بعد . . . روز و شب را می‌شمارم روز و شب

بس که کشت مهر جانم تشنه است . . . ز ابر دیده اشکبارم روز و شب

غزل 303

مجلس خوش کن از آن دو پاره چوب . . . عود را درسوز و بربط را بکوب

این ننالد تا نکوبی بر رگش . . . وان دگر در نفی و در سوزست خوب

مجلسی پرگرد بر خاشاک فکر . . . خیز ای فراش فرش جان بروب

تا نسوزی بوی ندهد آن بخور . . . تا نکوبی نفع ندهد این حبوب

نیر اعظم بدان شد آفتاب . . . کو در آتش خانه دارد بی‌لغوب

ماه از آن پیک و محاسب می‌شود . . . کو نیاساید ز سیران و رکوب

عود خلقان‌اند این پیغامبران . . . تا رسدشان بوی علام الغیوب

گر به بو قانع نه‌ای تو هم بسوز . . . تا که معدن گردی ای کان عیوب

چون بسوزی پر شود چرخ از بخور . . . چون بسوزد دل رسد وحی القلوب

حد ندارد این سخن کوتاه کن . . . گر چه جان گلستان آمد جنوب

صاحب العودین لا تهملهما . . . حرقن ذا حرکن ذا للکروب

من یلج بین السکاری لا یفق . . . من یذق من راح روح لا یتوب

اغتنم بالراح عجل و استعد . . . من خمار دونه شق الجیوب

این تنجو ان سلطان الهوی . . . جاذب العشاق جبار طلوب

غزل 304

به روایت دکتر عبدالکریم سروش

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب . . . ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت . . . چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بدم من شاخ سبز . . . زین من بشکست و بدرید آن رکاب

ما غریبان فراقیم ای شهان . . . بشنوید از ما الی الله المأب

هم ز حق رستیم اول در جهان . . . هم بدو وا می‌رویم از انقلاب

ای مسافر دل منه بر منزلی . . . که شوی خسته به گاه اجتذاب

زان‌که از بسیار منزل رفته‌ای . . . تو ز نطفه تا به هنگام شباب

سهل گیرش تا به سهلی وارهی. . . هم دهی آسان و هم یابی ثواب

سخت او را گیر کو سختت گرفت . . . اول او و آخر او او را بیاب

ترک و رومی و عرب گر عاشق است . . . همزبان اوست این بانگ صواب

باد می‌نالد همی‌خواند تو را . . . که بیا اندر پیم تا جوی آب

آب بودم باد گشتم آمدم . . . تا رهانم تشنگان را زین سراب

نطق آن بادست کآبی بوده است . . . آب گردد چون بیندازد نقاب

از برون شش جهت این بانگ خاست . . . کز جهت بگریز و رو از ما متاب

عاشقا کمتر ز پروانه نه‌ای . . . کی کند پروانه ز آتش اجتناب؟

غزل 424

دلبری و بی‌دلی اسرار ماست . . . .کار کار ماست چون او یار ماست

نوبت کهنه‌فروشان درگذشت . . . نوفروشانیم و این بازار ماست

نوبهاری کو جهان را نو کند . . . جان گل‌زارست اما زار ماست

عقل اگر سلطان این اقلیم شد . . . همچو دزد آویخته بر دار ماست

هر چه اول زهر بُد تریاق شد . . . هر چه آن غم بد کنون غمخوار ماست

دعوی شیری کند هر شیرگیر . . . شیرگیر و شیر او کفتار ماست

ترک خویش و ترک خویشان می‌کنیم . . . هر چه خویش ما کنون اغیار ماست

هر غزل کان بی‌من آید خوش بود . . . کاین نوا بی‌فر ز چنگ و تار ماست

شمس تبریزی به نور ذوالجلال . . . در دو عالم مایه اقرار ماست

غزل 426

غیر عشقت راه بین جستیم نیست . . . جز نشانت همنشین جستیم نیست

آن چنان جستن که می‌خواهی بگو . . . کان چنان را این چنین جستیم نیست

بعد از این بر آسمان جوییم یار . . . زانک یاری در زمین جستیم نیست

چون خیال ماه تو ای بی‌خیال . . . تا به چرخ هفتمین جستیم نیست

بهتر آن باشد که محو این شویم . . . کز دو عالم به از این جستیم نیست

صاف‌های جمله عالم خورده گیر . . . همچو درد درد دین جستیم نیست

خاتم ملک سلیمان جُستنی‌است . . . حلقه‌ها هست و نگین جستیم نیست

صورتی کاندر نگین او بدست . . . در بتان روم و چین جستیم نیست

آن چنان صورت که شرحش می‌کنم . . . جز که صورت آفرین جستیم نیست

غزل 427

غزل 427 از محمد رضا شجریان آلبوم دل مجنون

در دل و جان خانه کردی عاقبت . . . هر دو را دیوانه کردی عاقبت

آمدی کاتش در این عالم زنی . . . وانگشتی تا نکردی عاقبت

ای ز عشقت عالمی ویران شده . . . قصد این ویرانه کردی عاقبت

من تو را مشغول می‌کردم دلا . . . یاد آن افسانه کردی عاقبت

عشق را بی‌خویش بردی در حرم . . . عقل را بیگانه کردی عاقبت

یا رسول الله ستون صبر را . . . اُستُن حَنّانه کردی عاقبت

شمع عالم بود لطف چاره‌گر . . .شمع را پروانه کردی عاقبت

یک سرم این سوست یک سر سوی تو . . . دوسرم چون شانه کردی عاقبت

دانه‌ای بیچاره بودم زیر خاک . . . دانه را دُردانه کردی عاقبت

دانه‌ای را باغ و بُستان ساختی . . . خاک را کاشانه کردی عاقبت

جان جانداران سرکش را به علم . . . عاشق جانانه کردی عاقبت

شمس تبریزی که مر هر ذره را . . . روشن و فرزانه کردی عاقبت

غزل 428

این چنین پابند جان میدان کیست . . . ما شدیم از دست این دستان کیست

عشق گردان کرد ساغرهای خاص . . . عشق می‌داند که او گردان کیست

جان حیاتی داد کوه و دشت را . . . ای خدایا ای خدایا جان کیست

این چه باغست این که جنت مست اوست . . . وین بنفشه و سوسن و ریحان کیست

شاخ گل از بلبلان گویاترست . . . سرو رقصان گشته کاین بستان کیست

یاسمن گفتا نگویی با سمن . . . کاین چنین نرگس ز نرگسدان کیست

چون بگفتم یاسمن خندید و گفت . . . بیخودم من می‌ندانم کان کیست

می‌دود چون گوی زرین آفتاب . . . ای عجب اندر خم چوگان کیست

ماه همچون عاشقان اندر پیش . . . فربه و لاغر شده حیران کیست

ابر غمگین در غم و اندیشه است . . . سر پرآتش عجب گریان کیست

چرخ ازرق پوش روشن دل عجب . . . روز و شب سرمست و سرگردان کیست

درد هم از درد او پرسان شده . . . کای عجب این درد بی‌درمان کیست

شمس تبریزی گشاده‌ست این گره . . . ای عجب این قدرت و امکان کیست

غزل 429

عاشقی و بی‌وفایی کار ماست . . . کار کار ماست چون او یار ماست

قصد جان جمله ی خویشان کنیم . . . هر چه خویش ما کنون اغیار ماست

عقل اگر سلطان این اقلیم شد . . . همچو دزد آویخته بر دار ماست

نوبهاری کو نوی خود بدید . . . جان گلزارست اما زار ماست

این منی خاکست زر در وی بجو . . . کاندر او گنجور یار غار ماست

خاک بی‌آتش بننماید گُهر . . . عشق و هجران ابر آتشبار ماست

طالبا بشنو که بانگ آتشست . . . تا نپنداری که این گفتار ماست

طالبا بگذر از این اسرار خود . . . سِّرِ طالب پرده‌ی اسرار ماست

نور و نار توست ذوق و رنج تو . . . رو بدان جایی که نور و نار ماست

گاه گویی شیرم و گه شیرگیر . . . شیرگیر و شیر تو کفتار ماست

طالب ره طالب شه کی بود . . . گر چه دل دارد مگو دلدار ماست

شهر از عاقل تهی خواهد شدن . . . این چنین ساقی که این خمار ماست

عاشق و مُفلِس کند این شهر را . . . این چنین چابک که این طرار ماست

مدرسه عشق و مُدَرِّس ذوالجلال . . . ما چو طالب علم و این تکرار ماست

شمس تبریزی که شاه دلبری‌ست . . . با همه شاهنشهی جاندار ماست

غزل 430

گم شدن در گم شدن دین منست . . . نیستی در هست آیین منست

تا پیاده می‌روم در کوی دوست . . . سبز خِنگ چرخ در زین منست

چون به یک دم صد جهان واپس کنم . . . بنگرم گام نخستین منست

من چرا گِرد جهان گردم چو دوست . . . در میان جان شیرین منست

شمس تبریزی که فخر اولیاست . . . سین دندان‌هاش یاسین منست

غزل 432

این چنین پابند جان میدان کیست . . . ما شدیم از دست این دستان کیست

می‌دود چون گوی زرین آفتاب . . . ای عجب اندر خم چوگان کیست

آفتابا راه زن راهت نزد . . . چون زند داند که این ره آن کیست

چشم یعقوبی از این بو باز شد . . . ای خدا این بوی از کنعان کیست

خاک بودیم این چنین موزون شدیم . . . خاک ما زر گشت در میزان کیست

بر زر ما هر زمان مُهر نوست . . . تا بداند زر که او از کان کیست

جمله حیرانند و سرگردان عشق . . . ای عجب این عشق سرگردان کیست

جمله مهمانند در عالم ولیک . . . کم کسی داند که او مهمان کیست

شمس تبریزی که نور اولیاست . . . با چنان عِزّ و شرف سلطان کیست

غزل 810

باز شیری با شکر آمیختند . . . عاشقان با همدگر آمیختند

روز و شب را از میان برداشتند . . . آفتابی با قمر آمیختند

رنگ معشوقان و رنگ عاشقان . . . جمله همچون سیم و زر آمیختند

چون بهار سرمدی حق رسید . . . شاخ خشک و شاخ تر آمیختند

غزل 811

آن شکرپاسخ نباتم می‌دهد . . . و آنک کشتستم حیاتم می‌دهد

آن که در دریای خونم غرقه کرد . . . یونس وقتم نجاتم می‌دهد

در صفات او صفاتم نیست شد . . . هم صفا و هم صفاتم می‌دهد

رخت را برد و مرا درویش کرد . . . نک ز یاقوتش زکاتم می‌دهد

اسب من بستد پیاده مانده‌ام . . . وز دو رخ آن شاه ماتم می‌دهد

غزل 812

خنب‌های لایزالی جوش باد . . . باده نوشان ازل را نوش باد

تیزچشمان صفا را تا ابد . . . حلقه‌های عشق تو در گوش باد

ای خدا از ساقیان بزم غیب . . . در دو عالم بانگ نوشانوش باد

عقل کل کو راز پوشاند همی . . . مست باد و راز بی‌روپوش باد

هر سحر همچون سحرگه بی‌حجاب . . . آفتاب حسن در آغوش باد

شمس تبریز ار چه پشتش سوی ماست . . . صد هزاران آفرین بر روش باد

غزل 816

خلق می‌جنبند مانا روز شد . . . روز را جان بخش جانا روز شد

چند شب گشتیم ما و چند روز . . . در غم و شادی تو تا روز شد

در جهان بس شهرها کان جا شبست . . . اندر این ساعت که این جا روز شد

در شب غفلت جهانی خفته‌اند . . . ز آفتاب عشق ما را روز شد

هر که عاشق نیست او را روز نیست . . . هر که را عشقست و سودا روز شد

صبح را در کُنج این خانه مجوی . . . رو به بالا کن به بالا روز شد

بر تو گر خار‌ است بر ما گل شکفت . . . بر تو گر شام‌ است بر ما روز شد

غزل 818

ساقیان سرمست در کار آمدند . . . مستیان در کوی خمار آمدند

حلقه حلقه عاشقان و بی‌دلان . . . بر امید بوی دلدار آمدند

از خوشی بوی او در کوی او . . . بیخود و بی‌کفش و دستار آمدند

بی محابا ده تو ای ساقی مدام . . . هین که جان‌ها مست اسرار آمدند

عارفان از خویش بی‌خویش آمدند . . . زاهدان در کار هشیار آمدند

ساقیا تو جمله را یک رنگ کن . . . باده ده گر یار و اغیار آمدند

غزل 819

غزل 819 با صدای استاد ناظری آهنگساز استاد جلال ذوالفنون

اندک اندک جمع مستان می‌رسند . . . اندک اندک می پرستان می‌رسند

دلنوازان نازنازان در ره اند . . . گلعذاران از گلستان می‌رسند

اندک اندک زین جهان هست و نیست . . . نیستان رفتند و هستان می‌رسند

جمله دامن‌های پرزر همچو کان . . . از برای تنگدستان می‌رسند

غزل 820

هر چه آن خسرو کند شیرین کند . . . چون درخت تین که جمله تین کند

هر کجا خُطبه بخواند بر دو ضد . . . همچو شیر و شهدشان کابین کند

با دم او می‌رود عین الحَیات . . . مُرده جان یابد چو او تلقین کند

مرغ جان‌ها با قفس‌ها برپرند . . .چونک بنده پروری آیین کند

عالمی بخشد به هر بنده جدا . . . کیست کو اندر دو عالم این کند

گر به قعر چاه نام او بری . . . قعر چَه را صَدر عِلیین کند

من بر آنم که شکرریزی کنم . . . از شکر گر قِسم من تعیین کند

کافری گر لاف عشق او زند . . . کفر او را جمله نور دین کند

بس کنم زین پس نهان گویم دعا . . . کی نهان ماند چو شه آمین کند

غزل 821

خنده از لطفت حکایت می‌کند . . . ناله از قهرت شکایت می‌کند

این دو پیغام مخالف در جهان . . . از یکی دلبر روایت می‌کند

غافلی را لطف بفریبد چنان . . . قهر نندیشد جنایت می‌کند

وان یکی را قهر نومیدی دهد . . . یأس کلی را رعایت می‌کند

عشق مانند شفیعی مُشفقی . . . این دو گُمره را حمایت می‌کند

شُکرها داریم زین عشق ای خدا . . . لطف‌های بی‌نهایت می‌کند

هر چه ما در شکر تقصیری کنیم . . عشق کفران را کفایت می‌کند

کوثر است این عشق یا آب حیات . . . عمر را بی‌حد و غایت می‌کند

در میان مُجرم و حق چون رسول . . بس دوادو بس سعایت می‌کند

بس کن آیت آیت این را برمخوان . . . عشق خود تفسیر آیت می‌کند

غزل 822

عشق اکنون مهربانی می‌کند . . . جانِ جان امروز جانی می‌کند

در شعاع آفتاب معرفت . . . ذره ذره غیب دانی می‌کند

کیمیای کیمیاسازست عشق . . . خاک را گنج معانی می‌کند

گاه درها می‌گشاید بر فلک . . . گَه خرد را نردبانی می‌کند

گه چو صَهبا بزم شادی می‌نهد . . . گه چو دریا دُرفشانی می‌کند

گه چو روح الله طبیبی می‌شود . . . گه خلیلش میزبانی می‌کند

اعتمادی دارد او بر عشق دوست . . . لطف خود را نوح ثانی می‌کند

ارمغان‌های غَریب آورده است . . . قسمت آن ارمغانی می‌کند

سرنگون اندررود در آب شور . . . هر که چون لنگر گرانی می‌کند

غزل 823

عمر بر اومید فردا می‌رود . . . غافلانه سوی غوغا می‌رود

روزگار خویش را امروز دان . . . بنگرش تا در چه سودا می‌رود

گه به کیسه گه به کاسه عمر رفت . . . هر نفس از کیسه‌ی ما می‌رود

مرگ یک یک می‌برد وز هیبتش . . . عاقلان را رنگ و سیما می‌رود

مرگ در ره ایستاده منتظر . . . خواجه بر عزم تماشا می‌رود

مرگ از خاطر به ما نزدیکتر . . . خاطر غافل کجاها می‌رود

تن مپرور زانک قربانیست تن . . . دل بپرور دل به بالا می‌رود

چرب و شیرین کم ده این مردار را . . . زانک تن پرورد رسوا می‌رود

چرب و شیرین ده ز حکمت روح را . . . تا قوی گردد که آن جا می‌رود

غزل 824

عاشقان پیدا و دلبر ناپدید . . . در همه عالم چنین عشقی که دید

نارسیده یک لبی بر نقش جان . . . صد هزاران جان‌ها تا لب رسید

قاب قوسین از عُلی تیری فکند . . . تا سپرهای فلک‌ها را درید

این سعادت‌های دنیا هیچ نیست . . . آن سعادت جو که دارد بوسعید

این زیادت‌های این عالم کمیست . . . آن زیادت جو که دارد بایزید

آن زیادت دست شش انگشت تست . . . قیمت او کم به ظاهر مستزید

آن سناجو کش سنایی شرح کرد . . . یافت فردیت ز عطار آن فرید

چرب و شیرین می‌نماید پاک و خوش . . . یک شبی بگذشت با تو شد پلید

چرب و شیرین از غذای عشق خور . . . تا پرت برروید و دانی پرید

آخر اندر غار در طفلی خلیل . . . از سر انگشت شیری می‌مکید

آن رها کن آن جنین اندر شکم . . . آب حیوانی ز خونی می‌مزید

قد و بالایی که چرخش کرد راست . . . عاقبت چون چرخ کژقامت خمید

قد و بالایی که عشقش برفراشت . . . برگذشت آن قدش از عرش مجید

نی خمش کن عالِم السِّر حاضرست . . . نحن اقرب گفت من حبل الورید

غزل 825

برنشین ای عزم و منشین ای امید . . . کز رسولانش پیاپی شد نوید

دود و بویی می‌رسد از عرش غیب . . . ای نهانان سوی بوی آن پرید

ما ز گردون سوی مادون آمدیم . . . باز ما را سوی گردون برکشید

همچو مریم سوی خُرمابُن رویم . . . زانک خُرمایی ندارد شاخ بید

بس کن و از حرف در معنی گریز . . . چند معنی را ز حرفی می‌مزید

این مَزیدن طفل بی‌دندان کند . . . گر شما مردید نان را خود گزید

غزل 826

غزل 826 با صدای محسن محمد

ای خدا از عاشقان خشنود باد . . . عاشقان را عاقبت محمود باد

عاشقان را از جمالت عید باد . . . جانشان در آتشت چون عود باد

دست کردی دلبرا در خون ما . . . جان ما زین دست خون آلود باد

هر که گوید که خلاصش ده ز عشق . . . آن دعا از آسمان مردود باد

مَه کم آید مدتی در راه عشق . . . آن کمی عشق جمله سود باد

دیگران از مرگ مُهلت خواستند . . . عاشقان گویند نی نی زود باد

آسمان از دود عاشق ساخته‌ست . . . آفرین بر صاحب این دود باد

غزل 827

نه فلک مر عاشقان را بنده باد . . . دولت این عاشقان پاینده باد

بوستان عاشقان سرسبز باد . . . آفتاب عاشقان تابنده باد

تا قیامت ساقی باقی عشق . . . جام بر کف سوی ما آینده باد

بلبل دل تا ابد سرمست باد . . . طوطی جان هم شکرخاینده باد

تا ابد پستان جان پرشیر باد . . . مادر دولت طرب زاینده باد

شیوه عاشق فریبی‌های یار . . . کم مباد و هر دم افزاینده باد

دل ز ما بربود حسن دلربا . . . چابک و صیاد و برباینده باد

مرغ جانم گر نپرد سوی عشق . . . پر و بال مرغ جان برکنده باد

عشق گریان بیندم خندان شود . . . ای جهان از خنده‌اش پرخنده باد

سنگ‌ها از شرم لَعلَش آب شد . . . شرم‌ها از شرم او شرمنده باد

من خموشم میوه‌ی نطق مرا . . . می‌بپالاید که پالاینده باد

غزل 830

صاف جان‌ها سوی گردون می‌رود . . . درد جان‌ها سوی هامون می‌رود

چشم دل بگشا و در جان‌ها نگر . . . چون بیامد چون شد و چون می‌رود

جامه برکش چونکه در راهی روی . . . چون همه ره خاک با خون می‌رود

جان عرشی سوی عیسی می‌رود . . . جان فرعونی به قارون می‌رود

سوی آن دل جان من پر می‌زند . . . کو لطیف و شاد و موزون می‌رود

غزل 831

هر زمان لطفت همی در پی رسد. . . ور نه کس را این تقاضا کی رسد

مست عشقم دار دایم بی‌خمار . . . من نخواهم مستیی کز می   ‌رسد

ما نیستانیم و عشقش آتشیست . . . منتظر کان آتش اندر نی رسد

این نیستان آب ز آتش می‌خورد . . . تازه گردد ز آتشی کز وی رسد

تا ابد از دوست سبز و تازه‌ایم . . . او بهاری نیست کو را دی رسد

هر کی او ناچیز شد او چیز شد . . . هر کی مرد از کبر او در حی رسد

غزل 832

به روایت محسن محمد

شب شد و هنگام خلوتگاه شد . . . قبله‌ی عُشّاق روی ماه شد

مه‌پرستان ماه خندیدن گرفت . . . شب روان خیزید وقت راه شد

خواب آمد ما و من‌ها لا شدند . . . وقت آن بی‌خواب الاالله شد

مغزها آمیخته با کاه تن . . . تن بخفت و دانه‌ها بی‌کاه شد

گفت و گوهای جهان را آب برد . . . وقت گفتن های شاهنشاه شد

شمس تبریزی چو آمد در میان . . . اهل معنی را سخن کوتاه شد

غزل 824

عاشقان پیدا و دلبر ناپدید . . . در همه عالم چنین عشقی که دید

نارسیده یک لبی بر نقش جان . . . صد هزاران جان‌ها تا لب رسید

قاب قوسین از علی تیری فکند . . . تا سپرهای فلک‌ها را درید

این سعادت‌های دنیا هیچ نیست . . . آن سعادت جو که دارد بوسعید

این زیادت‌های این عالم کمیست . . . آن زیادت جو که دارد بایزید

آن زیادت دست شش انگشت تست . . . قیمت او کم به ظاهر مستزید

آن سناجو کش سنایی شرح کرد . . . یافت فردیت ز عطار آن فرید

چرب و شیرین می‌نماید پاک و خوش . . . یک شبی بگذشت با تو شد پلید

چرب و شیرین از غذای عشق خور . . . تا پرت برروید و دانی پرید

آخر اندر غار در طفلی خلیل . . . از سر انگشت شیری می‌مکید

آن رها کن آن جنین اندر شکم . . . آب حیوانی ز خونی می‌مزید

قد و بالایی که چرخش کرد راست. . . عاقبت چون چرخ کژقامت خمید

قد و بالایی که عشقش برفراشت . . . برگذشت آن قدش از عرش مجید

نی خمش کن عالم السر حاضرست . . . نحن اقرب گفت من حبل الورید

غزل 825

برنشین ای عزم و منشین ای امید . . . کز رسولانش پیاپی شد نوید

ما ز گردون سوی مادون آمدیم . . . باز ما را سوی گردون برکشید

همچو مریم سوی خرمابن رویم . . . زانک خرمایی ندارد شاخ بید

بس کن و از حرف در معنی گریز . . . چند معنی را ز حرفی می‌مزید

این مزیدن طفل بی‌دندان کند . . . گر شما مردید نان را خود گزید

فاعِلاتُن فاعِلاتُن فاعِلُن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست