خورشید انوار مجموعهای شامل ۱۵۰۰۰ بیت انتخاب شده بر اساس سادگی و به ترتیب وزنی فَعولُن فَعولُن فَعولُن فَعولُن
فَعولُن فَعولُن فَعولُن فَعولُن
غزل 494
به شاهِ نَهانی رسیدی که نوشَت ۞۞۞ می آسمانی چَشیدی که نوشَت
نگارِ خُتَن را حیاتِ چمن را ۞۞۞ میانِ گلستان کَشیدی که نوشَت
اَیا جانِ دلبر اَیا جمله شِکَّر ۞۞۞ چه ماهی چه شاهی چه عیدی که نوشَت
ز مَستان سَلامت زِ رندان پَیامت ۞۞۞ که قفلِ طَرَب را کلیدی که نوشَت
چه رَعنا رقیبی چه شیرین طَبیبی ۞۞۞ که در سَر شرابی پَزیدی که نوشَت
دِلا خوش گُزیدی غمِ شمس تبریز ۞۞۞ گُزیده کسی را گُزیدی که نوشَت
غزل 2087
بگویم مثالی از این عشقِ سوزان ۞۞۞ یکی آتشی در نَهانم فروزان
اگر میبِنالم وگر مینَنالم ۞۞۞ به کار است آتش، به شبها و روزان
همه عقلها خِرقه دوزند لیکن ۞۞۞ جگرهای عُشّاق شد خِرقه سوزان
غزل 3120
اگر چه لطیفی و زیبالقایی ۞۞۞ به جانِ بقا رو، زِ جانِ هوایی
هوا گاه سَردست و گَه گَرم و سوزان ۞۞۞ وفا زو چه جویی؟ ببین بیوفایی
بدن را قفس دان و جانْ مُرغِ پَرّان ۞۞۞ قفََس حاضر آمد تو جانا کجایی؟
در آفاقِ گَردون زمانی پریدی ۞۞۞ گُذشتی بِدان شَهْ، که او را سِزایی
جهان چون تو مرغی ندید و نبیند ۞۞۞ که هم فوقِ بامیّ و هم در سَرایی
اگر بر دل ما دو صد قفل باشد ۞۞۞ کلیدی فرستیّ و در را گُشایی
درآ در دل ما که روشنْ چراغی ۞۞۞ درآ در دو دیده، که خوشْ توتیایی
شدم در گلستان و با گل بگفتم ۞۞۞ جَهاز از کی داری؟ که لَعْلین قَبایی
مرا گفت بو کن به بو خود شناسی ۞۞۞ چو مجنونِ عشقیّ و صاحِب صَفایی
چو مجنون بیامد به وادیِّ لیلی ۞۞۞ که یابَد نسیمش زِ بادِ صَبایی
بگفتند لیلی شما را بقا باد ۞۞۞ بِبین بر تَبارش، لباسِ عَزایی
پس آن تلخکامه بِدَرّید جامه ۞۞۞ بِغلطید در خون، ز بیدست و پایی
همیکوفت سر را به هر سنگ و هر در ۞۞۞ بَسی کرد نوحه، بَسی دستْ خایی
درازست قصه تو خود این بدانی ۞۞۞ تَپِشهایِ ماهی زِ بیاِسْتِقایی
چو با خویش آمد بپرسید مجنون ۞۞۞ که گورَش نشان ده، که بادَش فَضایی
بگفتند شب بود و تاریک و گم شد ۞۞۞ بَسْ اُفْتَد از اینها ز سوءُ الْقَضایی
ندا کرد مجنون قلاوز دارم ۞۞۞ مرا بویِ لیلی، کُنَد رَه َنمایی
چو یعقوب وقتم یقین بوی یوسف ۞۞۞ زِ صدساله، راهم رَساند دَوایی
مشام محمد به ما داد صله ۞۞۞ کَشیم از یَمَن خوش نَسیم خدایی
ز هر گور کَف کَف همیبُرد خاکی ۞۞۞ به بینیّ و میجُست از آن مُشکْ سایی
مثال مریدی که او شیخ جوید ۞۞۞ کَشَد از دهانها، دمِ اولیایی
بجو بوی حق از دهان قلندر ۞۞۞ به جِد چون بِجویی یَقینْ مَحْرَم آیی
ز جرعهست آن بو نه از خاک تیره ۞۞۞ که در خاک افتاد، جُرعهیْ وَلایی
به مجنون تو بازآ و این را رها کن ۞۞۞ که شد خیره چَشمَم، زِ شمسُ ضیایی
ضعیفست در قرص خورشید چشمم ۞۞۞ ولی مَه دَهَد بر شُعاعش گوایی
کجا عشق ذوالنون کجا عشق مجنون ۞۞۞ ولی این نشانست، از کِبریایی
چو موسی که نگرفت پستان دایه ۞۞۞ کِه با شیر مادر بُدَش آشنایی
ز صد گور بو کرد مجنون و بگذشت ۞۞۞ که در بوشناسی، بُدَش اوسْتایی
چراغیست تمییز در سینه روشن ۞۞۞ رهاند تو را از فریب و دَغایی
بیاورد بویش سوی گور لیلی ۞۞۞ بِزَد نعرهییّ وفُتاد آن فَنایی
همان بو شکفتش همان بو بکشتش ۞۞۞ به یک نَفْخه حَشْری، به یک نفخه لایی
به لیلی رسید او به مولی رسد جان ۞۞۞ زمین شد زمینی، سَما شد سَمایی
شما را هوای خدای است لیکن ۞۞۞ خدا کِی گُذارد شما را شُمایی؟
گروهی ز پَشّه که جویند صرصر ۞۞۞ بود جذب صَرصَر که کَرد اقتضایی
که صرصر به پشّه دل شیر بخشد ۞۞۞ رَهانَد ز خویشش، به حُسنُ الْجَزایی
بیان کردمی رونق لاله زارش ۞۞۞ ولی بَرنتابَد، دلِ لالَکایی
چمن خود بگوید تو را بیزبانی ۞۞۞ صَلا، در چمن رو، که اصل صَلایی