دیده‌ی یقین شرح ابیاتی از دفتر دوم مثنوی معنوی

album-art

گر تورا بازست آن دیده‌ی یقین / زیر هر سنگی یکی سرهنگ بین

تاریخ برگزاری ۱۰ دی ۱۳۹۷ مدرس محسن محمد

مراتب مختلف عقل

2325) از مَلَک بالاست، چه جایِ پَری؟ / تو مگس پِرّی به پستی می‌پَری

نقد مشرب اهل تقلید

2326) گر چه عقلت سویِ بالا می پَرد / مرغِ تقلیدت به پستی می‌چرد

2327) علمِ تقلیدی وَبالِ جانِ ماستعاریه ست و، ما نشسته کآنِ ماست

جنون ما فوق عقل

2328) زین خِرَد جاهل همی باید شدن / دست در دیوانگی باید زدن

2329) هر چه بینی سودِ خود، ز آن می‌گُریز/ زهر نوش و، آبِ حیوان را بریز

نکوهش تملق

2330) هر که بستاید تو را، دشنام دِهسود و سرمایه به مُفلِس وام دِه

2331) ایمنی بگذار و، جایِ خوف باش / بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش

2332) آزمودم عقلِ دُوراندیش را / بعد از این دیوانه سازم خویش را

عذر گفتن دلقک با سید که چرا فاحشه را نکاح کرد

2333) گفت با دلقک شبی سیّد اَجَل / قحبه‌ایی را خواستی تو از عَجَل

2334) با من این را باز می‌بایست گفت / تا یکی مستور کردیمیت جُفت

2335) گفت: نُه مستورِ صالح خواستم / قحبه گشتند و ز غم تن کاستم

2336) خواستم این قحبه را بی معرفت / تا ببینم چون شود این عاقبت

2337) عقل را من آزمودم هم بسی / زین سپس جویم جنون را مَغرَسی

به حیلت در سخن آوردن سایل، آن بزرگ که خود را دیوانه ساخته بود

2338) آن یکی می‌گفت خواهم عاقلی / مشورت آرم بدو در مُشکلی

2339) آن یکی گفتش که اندر شهر ما / نیست عاقل جز که آن مجنون‌نما

2340) بر نَیی گشته سواره نک فلان / می‌دواند در میانِ کودکان

2341) صاحب رأیست و آتش‌پاره‌ایی / آسمان قدرست و اختر باره یی

2342) فَرّ او کرّوبیان را جان شده‌ست / او در این دیوانگی پنهان شده‌ست

2343) لیک هر دیوانه را جان نَشمُری / سَر مَنِه گوساله را چون سامری

اگر بصیر نباشی، مجنون مافوق عقل را از دیوانه ی معمولی تمیز نتوانی داد

2344) چون ولیّی آشکارا با تو گفت / صد هزاران غیب و اسرارِ نَهُفت

2345) مر تو را آن فهم و آن دانش نبود / وا ندانستی تو سِرگین را ز عُود

2346) از جنون خود را ولی چون پرده ساخت / مر وِرا ای کور، کی خواهی شناخت؟

2347) گر تو را بازست آن دیده‌ی یقین / زیرِ هر سنگی یکی سرهنگ بین

2348) پیشِ آن چشمی که باز و رهبر است / هر گِلیمی را کَلیمی در بَرَاست

2349) مر ولی را هم، ولی شُهره کند / هر که را او خواست با بهره کند

2350) کس نداند از خِرَد او را شناخت / چون که او مر خویش را دیوانه ساخت

2351) چون بدُزدد دزد بینایی ز کور / هیچ یابد دزد را او در عُبور؟

2352) کور نشناسد که دزدِ او که بود / گر چه خود بر وی زند دُزدِ عَنود

2353) چون گَزَد سگ، کورِ صاحب ژَنده را / کی شناسد آن سگِ درّنده را؟

حمله بردن سگ، بر کور گدا

2354) یک سگی در کوی، بر کورِ گدا / حمله می‌آورد چون شیرِ وَغا

2355) سگ کند آهنگِ درویشان به خشم / درکشَد مَه، خاکِ درویشان به چشم

2356) کور، عاجز شد ز بانگ و بیمِ سگ / اندر آمد کور در تعظیمِ سگ

2357) کای امیرِ صید، وی شیرِ شکار / دست، دستِ توست، دست از من بدار!

2358) کز ضرورت دُمِ خر را آن حکیم / کرد تعظیم و، لقب کردش کریم

2359) گفت او هم از ضرورت ای اسد / از چو من لاغر ، شکارت چه رسد؟

2360) گور می گیرند یارانت به دشت / کور می گیری تو در کوی، این بداست!

2361) گور می‌جویند یارانت به صید / کور می‌جویی تو در کوچه به کید

2362) آن سگِ عالِم، شکارِ گور کرد / وین سگِ بی مایه، قصدِ کور کرد

2363) علم چون آموخت سگ، رَست از ضَلال / می‌کند در بیشه‌ها صیدِ حلال

2364) سگ چو عالِم گشت، شد چالاکِ زَحف / سگ چو عارف گشت، شد اصحابِ کهف

2365) سگ، شناسا شد که میرِ صید کیست / ای خدا آن نورِ اِشناسنده چیست؟

تفاوت کور ظاهر و کور باطن

2366) کور نشناسد، نَه از بی چشمی است / بلکه این زآنست کز جهل است مست

شعور جمادات

2367) نیست خود بی‌چشم‌تر کور از زمین / این زمین از فضلِ حق شد خصم بين

2368) نور موسی دید و، موسی را نواخت / خَسفِ قارون کرد، قارون را شناخت

2369) رَجف کرد اندر هلاکِ هر دَعی / فهم کرد از حق که یا اَرضُ ابلَعی

2370) خاک و آب و باد و نارِ با شَرر / بی‌خبر با ما و با حق باخبر

غفلت انسان ناقص

2371) ما به عکسِ آن، ز غیرِ حق خبیر / بی‌خبر از حق، وَز چندین نذیر

2372) لاجرم اَشفَقنَ مِنها جُمله‌شانکُند شد ز آمیزِ حیوان حَمله‌شان

2373) گفت بیزاریم جمله زین حیات / کو بُوَد با خلق حیّ، با حق موات

جلسه بعد

جلسه قبل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست