اندرز پدر حکایت از باب دوم گلستان در اخلاق درویشان

اندرز پدر

تصویرگر: هومن بختیاری

روایتگر: کسری محمد

اندرز پدر

یاد دارم که در ایام طفولیت، متعبد و شب‌خیز بودم. شبی در خدمت پدر، رَحمةٌ الله عَلیه، نشسته بودم و همه شب، دیده بر هم نبسته و مُصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه‌ای گرد ما خفته.

پدر را گفتم: از اینان، یکی سر برنمی‌دارد که دوگانه‌ای بگزارد. چنان خواب غفلت برده‌اند که گویی

نخفته‌اند که مرده‌اند.

گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی، بِه از آن که در پوستینِ خلق، اُفتی.

لینک ویدیوی حکایتی دیگر از باب دوم گلستان در اخلاق درویشان

مطالعه‌ی آنلاین گلستان

1 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید

  • اکبر راسخ
    13 مرداد 1401 19:21

    خدا قوت اگر من می ساختم قطعا به این خوبی نبود ونریشن و گفتار ادا و بیان نمی شد به نظرم جذاب خوانده می شود اما تفهیم نمی شود کمی برای همسن و سالان ثقیل ست و شاید راهکار گفتار از طریق دو شخصیت حاکم و محکوم به شکل رفت و برگشت مأثرباشد و همچنین کپشن معنی اشعار به آثار جان بخشی بیشتری دهد.

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست