تاریخ برگزاری ۳ تیر ۱۳۹۸
مدرس: محسن محمد
باز الحاح کردن معاویه، ابلیس را
شیطان از منظر اهل شریعت
2730) گفت: غیر راستی نَرهاندت / داد، سویِ راستی میخواندت
2731) راست گو، تا وارهی از چنگِ من / مکر نَنشاند غبارِ جنگِ من
2732) گفت: چُون دانی دروغ و راست را؟ / ای خیالاندیشِ پُر اندیشهها
نشان سخن راست و دروغ از نظر روانی
2733) گفت: پیغمبر نشانی داده است / قلب و نیکو را مِحَک بنهاده است
2734) گفته است: اَلکِذبُ رَیبُ فِی القُلوب / گفت: اَلصّدقُ طُمَأنینُ طَروب
2735) دل نیآرامد به گفتارِ دروغ / آب و روغن هیچ نفروزد فروغ
2736) در حدیثِ راست، آرامِ دل است / راستیها دانهی دامِ دل است
آنکه باطنی صاف دارد از بینش ژرف بهرهمند است
2737) دل مگر رنجور باشد بَددهان / که نداند چاشنیِّ این و آن
2738) چون شود از رنج و علّت، دلسَلیم / طعمِ کِذب و راست را باشد عَلیم
اغراض نفسانی، حجاب بصیرت است
2739) حرصِ آدم چو سویِ گندم فُزود / از دلِ آدم سلیمی را رُبود
2740) پس دروغ و عِشوهات را گوش کرد / غِرّه گشت و زهرِ قاتل نوش کرد
2741) کژدُم از گندم ندانست آن نَفَس / میپَرَد تمییز از مستِ هوس
2742) خلق، مستِ آرزواند و هوا / ز آن پذیرااَند دستانِ تو را
2743) هر که خود را از هوا، خو باز کرد / چشمِ خود را آشنایِ راز کرد
شکایت قاضی از آفتِ قضا، و جواب گفتنِ نایب، او را
حکایت در اینکه پاکی درون، بصیرت میآورد
2744) قاضی بنشاندند او میگریست / گفت نایب: قاضیا، گریه ز چیست؟
2745) این نه وقتِ گریه و فریادِ توست / وقتِ شادی و مبارکبادِ توست!
2746) گفت: اَه چون حکم رانَد بیدلی/ در میانِ آن دو عالِم جاهلی؟
2747) آن دو خصم از واقعهی خود واقفند / قاضیِ مسکین چه داند ز آن دو بند؟
2748) جاهل است و غافل است از حالشان / چُون رود در خونشان و مالشان؟
2749) گفت: خصمان، عالمند و علّتی / جاهلی تو، لیک شمعِ ملّتی
2750) ز آنکه تو علّت نداری در میان / آن فراغت هست نورِ دیدگان
2751) و آن دو عالِم را غَرَضشان کور کرد / علمشان را علّت اندر گور کرد
2752) جهل را بی علّتی، عالِم کند / علم را علّت، کژ و ظالم کند
2753) تا تو رَشوَت نستَدی، بینندهیی / چون طمع کردی، ضریر و بندهیی
2754) از هوا من خُوی را واکردهام / لقمههای ِ شهوتی کم خوردهام
2755) چاشنی گیرِ دلم شد با فروغ / راست را داند حقیقت از دروغ
فطرت پاک هدایت جوست
مثنوی معنوی دفتر اول
ای شهان کشتیم ما خصم برون/ماند خصمی زو بتر در اندرون
کشتن این، کار عقل و هوش نیست/شیر باطن سخرهی خرگوش نیست
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست/کو به دریاها نگردد کم و کاست
هفت دریا را در آشامد، هنوز/کم نگردد سوزش آن خلقسوز
سنگها و کافران سنگدل/اندر آیند اندرو زار و خجل
هم نگردد ساکن از چندین غذا/تا ز حق آید مر او را این ندا