تاریخ برگزاری ۱ مرداد ۱۳۹۸
مدرس: محسن محمد
ادامه فریفتنِ منافقان، پیغمبر را تا به مسجد ضِرارش برند
2857) چون بر آن شد تا روان گردد رسول / غیرتِ حق، بانگ زد مشنو زِ غُول
2858) کین خبیثان، مکر و حیلت کردهاند / جمله مقلوب است آنچ آوردهاند
2859) قصدِ ایشان جُز سیهرویی نبود / خیرِ دین کی جُست ترسا و جهود؟
2860) مسجدی بر جِسرِ دوزخ ساختند / با خدا نردِ دَغاها باختند
2861) قصدشان تفریقِ اصحابِ رسول / فضلِ حق را کی شناسد هر فضول؟
2862) تا جُهودی را ز شام اینجا کَشند / که به وعظِ او، جُهودان سَرخَوشند
2863) گفت پیغمبر که آری، لیک ما / بر سرِ راهیم و بر عزمِ غزا
2864) زین سفر چون بازگردم آنگهان / سویِ آن مسجد روان گردم روان
2865) دفعشان کرد و، به سوی غزو تاخت / با دَغایان از دَغا نردی بباخت
2866) چون بیامد از غزا، باز آمدند / طالبِ آن وعدهی ماضی شدند
افشای خیانت تباهکاران
2867) گفت حقّش: ای پیمبر فاش گو / عذر را، وَر جنگ باشد، باش گو
2868) گفت: ای قومِ دَغَل خامُش کُنید / تا نگویم رازهاتان، تَنزنید
2869) چون نشانی چند از اسرارشان / در بیان آورد، بَد شد کارشان
2870) قاصدان زو بازگشتند آن زمان / حاشَ لِلَه، حاشَ لِلَه دَمزنان
2871) هر منافق مُصحَفی زیرِ بغل / سویِ پیغمبر بیاورد از دَغَل
2872) بهرِ سوگندان که اَیمان جُنّتی است / ز آنکه سوگندان، کژان را سُنّتی است
2873) چون ندارد مَردِ کژ در دین وفا / هر زمانی بشکند سوگند را
2874) راستان را حاجتِ سوگند نیست / ز آنکه ایشان را دو چشمِ روشنی است
2875) نقضِ میثاق و عُهود از احمقی است / حفظِ اَیمان و وفا کارِ تقی است
2876) گفت پیغمبر که سوگندِ شما / راست گیرم یا که سوگندِ خدا؟
2877) باز سوگندِ دگر خوردند قوم / مُصحَف اندر دست و، بر لب مُهرِ صَوم
2878) که به حقِ این کلامِ پاکِ راست / کآن بنایِ مسجد، از بهرِ خداست
2879) اندر آنجا هیچ حیلهی مکر نیست / اندر آنجا ذِکر و صِدق و، یا رَبیاست
چگونگی نزول وحی بر پیامبر(ص)
2880) گفت پیغمبر که آوازِ خدا / میرسد در گوشِ من همچون صَدا
آنان که دچار حجاب شدهاند، آوای الهی را نمیشنوند
2881) مُهر در گوشِ شما بنهاد حق / تا به آوازِ خدا نارَد سَبَق
2882) نَک صریح آوازِ حق میآیدم / همچو صاف از دُرد میپالایدم
2883) همچنانکه موسی از سویِ درخت / بانگِ حق بشنید کای مسعودبخت
2884) از درخت اِنّی اَنا الله میشنید / با کلام، انوار میآمد پدید
2885) چون ز نورِ وحی در میماندند / باز نو سوگندها میخواندند
2886) چون خدا سوگند را خوانَد سِپَر / کی نهد اسپَر ز کف پیکارگر؟
2887) باز پیغمبر به تکذیبِ صریح / قَد کذِبتُم گفت با ایشان فصیح
اندیشیدن یکی از صحابه به انکار
2888) تا یکی یاری زیارانِ رسول/در دلش انکار آمد ز آن نُکول
2889) که چنین پیران با شَیب و وقار/میکُندشان این پیمبر شرمسار؟
افشای خیانت تباهکاران
دفتر پنجم
بیان تمثیلی از لطف پوشیده در قهر و قهر پوشیده در لطف
420) گفت درویشی به درویشی که تو / چون بدیدی حضرتِ حق را؟ بگو
421) گفت: بیچون دیدم، امّا بهرِ قال / باز گویم مختصر آن را مثال
422) دیدمش سویِ چپِ او آذری / سویِ دستِ راست، جُویِ کوثری
423) سویِ چَپَّش بس جهانسوز آتشی / سویِ دستِ راستش جُویِ خوشی
424) سویِ آن آتش گروهی بُرده دست / بهرِ آن کوثر گروهی شاد و مست
425) لیک لعبِ بازگونه بود سخت / پیشِ پایِ هر شَقیّ و نیکبخت
426) هر که در آتش همی رفت و شَرَر / از میانِ آب بر میکرد سَر
427) هر که سویِ آب می.رفت از میان / او در آتش یافت میشد در زمان
428) هر که سویِ راست شد، و آبِ زلال / سَر ز آتش بر زد، از سویِ شِمال
429) و آنکه شد سویِ شِمالِ آتشین / سر بُرون میکرد از سویِ یَمین
عموم مردم از لطف پوشیده در قهر میگریزند، زیرا طالب لذت نقد هستند
430) کم کسی بر سِرِّ این مُضمَر زدی / لاجَرم کم کس در آن آتش شدی
431) جز کسی که بر سَرش اقبال ریخت / کو رها کرد آب و در آتش گریخت
432) کرده ذوقِ نقد را معبود، خلق / لاجَرَم زین لَعب، مغبون بود خلق
433) جَوق جَوق و، صف صف از حِرص و شتاب / مُحتَرِز ز آتش، گریزان سویِ آب
434) لاجَرَم ز آتش برآوردند سَر / اِعتبار اَلاِعتبار ای بی خبر
435) بانگ میزد آتش ای گیجانِ گول / من نیام آتش، منم چشمهی قبول
436) چشمبندی کردهاند ای بینظر / در من آی و هیچ مگریز از شَرَر
437) ای خلیل اینجا شَرار و دود نیست / جز که سِحر و خُدعهی نمرود نیست
438) چون خلیلِ حق اگر فرزانهایی / آتش، آبِ توست و تو پروانهایی
439) جانِ پروانه همی دارد ندا / کای دریغا صد هزارم پَر بُدی
440) تا همی سوزید ز آتش بیامان / کوریِ چشم و دلِ نامَحرَمان
441) بر من آرَد رَحم جاهل از خَری / من بَرو رَحم آرم از بینشوَری
442) خاصه این آتش که جانِ آبهاست / کارِ پروانه به عکسِ کارِ ماست
443) او ببیند نور و، در ناری رود / دل ببیند نار و، در نوری شود
444) این چنین لَعب آمد از رَبِّ جلیل / تا ببینی کیست از آلِ خلیل
445) آتشی را شِکلِ آبی دادهاند / واندر آتش چشمهایی بگشادهاند