حکایت لیلی و خلیفه بخش کوتاهی از دفتر اول مثنوی معنوی

حکایت لیلی و خلیفه

یک بیت یک نکته 16

حکایت لیلی و خلیفه حکایت بسیار کوتاهی است. مولانا به صورت حیرت‌انگیزی مفهومی عمیق و مطلبی مفصل را در کوچکترین ظرف جاداده است به نحوی که کل داستان در دو بیت بیان شده است


گفت لیلی را خلیفه کان توی ** کز تو مجنون شد پریشان و غوی‌

از دگر خوبان تو افزون نیستی ** گفت خامش چون تو مجنون نیستی‌‌

ابیات 407 و 408 دفتر اول مثنوی معنوی

این داستان در توضیح حجابی به نام هوشیاری بیان شده و در ادامه مولانا به ما می‌آموزد که از نگاهی عمیق‌تر اگر به ماجرای زندگی بنگریم ازقضا هوشیاران عالم خوابناکان آن هستند و بهره‌مندان آن تهی‌دستان واقعی!

در میان مردم این عالم از نگاه ظاهری چه کسی از خلیفه بهره‌مندتر است؟

اینجاست که لیلی با جمله‌ی کوتاهی فقر و بی‌بهرگی او را نمایان می‌کند و ما را به تامل و تفکر درباره‌ی مسیری که در پیش گرفته‌ایم دعوت می‌کند.

  • از دگر خوبان تو افزون نیستی ** گفت خامش چون تو مجنون نیستی‌‌
  • هر که بیدار است او در خواب‌‌تر ** هست بیداریش از خوابش بتر
  • چون به حق بیدار نبود جان ما ** هست بیداری چو در بندان ما 

و در ادامه یکی از درخشان‌ترین بخش‌های مثنوی سروده می‌شود.


  • مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌‌اش ** می‌‌دود بر خاک پران مرغ‌‌وش‌‌
  • ابلهی صیاد آن سایه شود ** می‌‌دود چندان که بی‌‌مایه شود
  • بی‌‌خبر کان عکس آن مرغ هواست ** بی‌‌خبر که اصل آن سایه کجاست‌‌؟
  • تیر اندازد به سوی سایه او ** ترکشش خالی شود از جستجو 
  • ترکش عمرش تهی شد عمر رفت ** از دویدن در شکار سایه تفت‌‌

محسن محمد

یک بیت یک نکته در یوتوب نفیر نی

یک بیت یک نکته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست