دیده بینا از لقای حق شود
حق کجا همراز هر احمق شود؟
تاریخ برگزاری ۳ دی ۱۳۹۷ مدرس محسن محمد
قدرت نفس اماره بیش از آن است که به تصور آید
2292) همچنانکه لشکرِ انبوه بود / مر پیمبر را به چشم، اندک نمود
2293) تا بر ایشان زد پیمبر بیخطر / ور فزون دیدی، از آن کردی حَذَر
2294) آن عنایت بود و، اهلِ آن بُدی / احمدا، ور نَه تو بَد دل میشدی
2295) کم نمود او را و، اصحابِ وِ را / آن جِهادِ ظاهر و، باطن خدا
2296) تا مُیسّر کرد یُسری را بَر او / تا ز عُسری او نگردانید رُو
2297) کم نمودن مر وِ را پیروز بود / که حقش یار و، طریق آموز بود
2298) آنکه حق پُشتش نباشد از ظَفَر / وای اگر گُربه ش نماید شیرِ نَر
نفس اماره، بینش انسان را تباه میکند
2299) وای اگر صد را یکی بیند ز دُور / تا به چالش اندر آید از غرور
2300) ز آن نماید ذُوالفَقاری، حربهایی / ز آن نماید شیرِ نَر، چون گربهایی
2301) تا دلیر اندر فتد احمق به جنگ / واندر آرَدشان بدین حیلت به چنگ
2302) تا به پایِ خویش باشند آمده / آن فَلیوان جانبِ آتشکده
2303) کاهِ برگی مینماید تا تو زود / پُف کنی کو را، برانی از وجود
2304) هین که آن کَه، کوه ها برکنده است / زو جهان گریان و، او در خنده است
2305) مینمايد تا به کعب این آبِ جُو / صد چو عاجِ بنِ عَنَق شد غرقِ او
2306) مینمايد موجِ خونش، تلِّ مُشک / مینماید قعرِ دریا، خاکِ خُشک
2307) خشک، دید آن بحر را فرعونِ کور / تا در او راند از سرِ مردیّ و زور
2308) چون درآید، در تکِ دریا بُوَد / دیدۀ فرعون، کی بینا بُوَد؟
2309) دیده، بینا از لقایِ حق شود / حق کجا همرازِ هر احمق شود؟
2310) قند بیند، خود شود زهرِ قَتول / راه بیند، خود بُوَد، آن بانگِ غول
دیده بینا از لقای حق شود
بیان حدوث جهان
2311) ای فلک، در فتنۀ آخِر زمان / تیز میگردی، بِدِه آخر، زمان
2312) خنجرِ تیزی تو اندر قصدِ ما / نیشِ زهرآلوده ايي در فَصدِ ما
2313) ای فلک، از رحمِ حق آموزِ رحم / بر دلِ موران، مَزَن چُون مار، زخم
2314) حقِ آنکه چرخۀ چرخِ تو را / کرد گَردان بر فرازِ این سرا
2315) که دگرگون گردی و، رحمت کُنی / پیش از آنکه بیخِ ما را بَرکنی
2316) حقِ آنکه دایگی کردی نُخُست / تا نهالِ ما ز آب و خاک رُست
2317) حقِ آن شَه که تو را صاف آفرید / کرد چندان مشعله در تو پدید
2318) آن چنان معمور و باقی داشتت / تا که دَهری از ازل پنداشتت
2319) شُکر دانستیم آغازِ تو را / انبیا گفتند آن رازِ تو را
2320) آدمی داند که خانه حادث است / عنکبوتی نه که در وَی عابث
تمثیل برای ابیات پیشین
2321) پَشّه کی داند که این باغ از کی است؟ / کو بهاران زاد و مرگش در دَی است
2322) کِرم کاندر چوب زاید سست حال / کی بداند چوب را وقتِ نهال؟
2323) ور بداند کِرم از ماهیّتش / عقل باشد، کِرم باشد صورتش
مراتب مختلف عقل
2324) عقل، خود را مینمايد رنگ ها / چُون پَری دُورست از آن فرسنگها
2325) دیده بینا از لقای حق شود /حق کجا همراز هر احمق شود