دیده‌ بینا از لقای حق شود مثنوی معنوی دفتر دوم شرح و تفسیر ابیات 2292 تا 2325

album-art

دیده‌ بینا از لقای حق شود

حق کجا همراز هر احمق شود؟

تاریخ برگزاری ۳ دی ۱۳۹۷ مدرس محسن محمد

قدرت نفس اماره بیش از آن است که به تصور آید

2292) همچنانکه لشکرِ انبوه بود / مر پیمبر را به چشم، اندک نمود

2293) تا بر ایشان زد پیمبر بی‌خطر / ور فزون دیدی، از آن کردی حَذَر

2294) آن عنایت بود و، اهلِ آن بُدی / احمدا، ور نَه تو بَد دل می‌شدی

2295) کم نمود او را و، اصحابِ وِ را / آن جِهادِ ظاهر و، باطن خدا

2296) تا مُیسّر کرد یُسری را بَر او / تا ز عُسری او نگردانید رُو

2297) کم نمودن مر وِ را پیروز بود / که حقش یار و، طریق آموز بود

2298) آنکه حق پُشتش نباشد از ظَفَر / وای اگر گُربه ش نماید شیرِ نَر

نفس اماره، بینش انسان را تباه می‌کند

2299) وای اگر صد را یکی بیند ز دُور / تا به چالش اندر آید از غرور

2300) ز آن نماید ذُوالفَقاری، حربه‌ایی / ز آن نماید شیرِ نَر، چون گربه‌ایی

2301) تا دلیر اندر فتد احمق به جنگ / واندر آرَدشان بدین حیلت به چنگ

2302) تا به پایِ خویش باشند آمده / آن فَلیوان جانبِ آتشکده

2303) کاهِ برگی می‌نماید تا تو زود / پُف کنی کو را، برانی از وجود

2304) هین که آن کَه، کوه ها برکنده است / زو جهان گریان و، او در خنده است

2305) می‌نمايد تا به کعب این آبِ جُو / صد چو عاجِ بنِ عَنَق شد غرقِ او

2306) می‌نمايد موجِ خونش، تلِّ مُشک / می‌نماید قعرِ دریا، خاکِ خُشک

2307) خشک، دید آن بحر را فرعونِ کور / تا در او راند از سرِ مردیّ و زور

2308) چون درآید، در تکِ دریا بُوَد / دیدۀ فرعون، کی بینا بُوَد؟

2309) دیده، بینا از لقایِ حق شود / حق کجا همرازِ هر احمق شود؟

2310) قند بیند، خود شود زهرِ قَتول / راه بیند، خود بُوَد، آن بانگِ غول

دیده بینا از لقای حق شود

بیان حدوث جهان

2311) ای فلک، در فتنۀ آخِر زمان / تیز می‌گردی، بِدِه آخر، زمان

2312) خنجرِ تیزی تو اندر قصدِ ما / نیشِ زهرآلوده ايي در فَصدِ ما

2313) ای فلک، از رحمِ حق آموزِ رحم / بر دلِ موران، مَزَن چُون مار، زخم

2314) حقِ آنکه چرخۀ چرخِ تو را / کرد گَردان بر فرازِ این سرا

2315) که دگرگون گردی و، رحمت کُنی / پیش از آنکه بیخِ ما را بَرکنی

2316) حقِ آنکه دایگی کردی نُخُست / تا نهالِ ما ز آب و خاک رُست

2317) حقِ آن شَه که تو را صاف آفرید / کرد چندان مشعله در تو پدید

2318) آن چنان معمور و باقی داشتت / تا که دَهری از ازل پنداشتت

2319) شُکر دانستیم آغازِ تو را / انبیا گفتند آن رازِ تو را

2320) آدمی داند که خانه حادث است / عنکبوتی نه که در وَی عابث

تمثیل برای ابیات پیشین

2321) پَشّه کی داند که این باغ از کی است؟ / کو بهاران زاد و مرگش در دَی است

2322) کِرم کاندر چوب زاید سست حال / کی بداند چوب را وقتِ نهال؟

2323) ور بداند کِرم از ماهیّتش / عقل باشد، کِرم باشد صورتش

مراتب مختلف عقل

2324) عقل، خود را می‌نمايد رنگ ها / چُون پَری دُورست از آن فرسنگ‌ها

2325) دیده بینا از لقای حق شود /حق کجا همراز هر احمق شود

جلسه بعد

جلسه قبل

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست