خوانش محسن محمد
عاقبت گرگزاده گرگ شود
حکایت “عاقبت گرگزاده گرگ شود / گرچه با آدمی بزرگ شود” از گلستان سعدی
ضربالمثلهای گلستان سعدی
طایفه دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعیت بُلدان(شهرها) از مَکاید(حیلهها بداندیشیها) ایشان مَرعوب(ترسیده) و لشکر سلطان مغلوب به حکم آنکه ملاذی منیع(پناهگاه بلند) از قلّه کوهی گرفته بودند و ملجأ(پناهگاه) و مأوای خود ساخته. مُدَبِّران(تدبیرکنندگان) ممالک آن طرف در دَفع مَضِرَّت(ضرر) ایشان مشاورت همیکردند که اگر این طایفه هم بر این نَسَق(شیوه) روزگاری مُداوِمَت(پایداری) نمایند مقاومت مُمتَنِع(غیر ممکن) گردد.
درختی که اکنون گرفتهست پای
به نیروی شخصی برآید ز جای
و گر همچنان روزگاری هِلی
به گردونش از بیخ بر نگسلی
سر چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
عاقبت گرگزاده گرگ شود
سخن بر این مقرر شد که یکی به تجسس ایشان بر گماشتند و فرصت نگاه میداشتند. تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام(جایگاه) خالی مانده، تنی چند مردان واقعهدیده(کارآزموده) جنگ آزموده را بفرستادند تا در شِعب جبل(راه در کوه) پنهان شدند. شبانگاهی که دزدان باز آمدند -سفر کرده و غارت آورده- سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند. نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاختن آورد خواب بود. چندان که پاسی از شب در گذشت:
قرص خورشید در سیاهی شد
یونس اندر دهان ماهی شد
مردان دلاور از کمین به در جستند و دست یکان یکان(یکی یکی) بر کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند. همه را به کشتن اشارت فرمود. اتفاقاً در آن میان جوانی بود میوه عنفوان(اول هر چیزی و خوبی و حسن آن) شبابش(شباب: جوانی ) نو رسیده و سبزه گلستان عذارش(عذار: چهره) نو دمیده. یکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت: این پسر هنوز از باغ زندگانی بر نخورده و از رَیعان(اول هر چیزی و بهتر آن) جوانی تَمَتُع(بهره) نیافته. توقّع به کرم و اخلاق خداوندی است که به بخشیدن خون او بر بنده منت نهد.
استدلال پادشاه
مَلِک روی از این سخن در هم کشید(ناراحت شد) و موافق رای بلندش نیامد و گفت:
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است
نسل فساد اینان مُنقَطِع(قطع) کردن اولیتر(سزاوارتر) است و بیخ(ریشه) تبار ایشان بر آوردن که آتش نشاندن و اخگر(جرقه) گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگه داشتن کار خردمندان نیست.
ابر اگر آب زندگی بارد
هرگز از شاخ بید بر(میوه) نخوری
با فرومایه روزگار مبر
کز نی بوریا(حصیر) شکر نخوری
عاقبت گرگزاده گرگ شود
وزیر این سخن بشنید. طوعاً و کرهاً(به میل یا که اکراه) بپسندید و بر حسن رای مَلِک آفرین خواند. و گفت: آنچه خداوند دام ملکه فرمود عین حقیقت است. که اگر در صحبت آن بدان تربیت یافتی طبیعت ایشان گرفتی و یکی از ایشان شدی. امّا بنده امیدوار است که در صحبت صالحان تربیت پذیرد و خوی خردمندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بَغی(شورش) و عناد(دشمنی) در نهاد او مُتِمَکِن(جایگزین) نشده و در خبر است: کلُّ مولود یولدُ علی الفطرةِ فَاَبواهُ یهوّدانَه وَ یُنصرانه و یُمجّسانِه یعنی: هر مولودى بر فطرت (توحيد) زاده مى شود و اين پدر و مادر او هستند كه وى را يهودى و نصرانى بار مى آورند.
بیت
خاندان نبوّتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد
این بگفت و طایفهای از نُدمای مَلِک با وی به شفاعتیار شدند تا ملک از سر خون او در گذشت و گفت: بخشیدم اگر چه مصلحت ندیدم.
دانی که چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسی که آب سرچشمه خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد
فیالجمله(خلاصه) پسر را به ناز و نعمت بر آوردند. و استادان به تربیت او نصب کردند. تا حسن خطاب و ردّ جواب(گفتگو و مناظره) و آداب خدمت مُلوکش در آموختند و در نظر همگان پسندیده آمد. باری وزیر از شمایل(چهره) او در حضرت ملک شمّهای میگفت که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جِبِلَت(خلقت) او به در برده. ملک را تَبَسُّم(لبخند) آمد و گفت:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
عاقبت
سالی دو بر این بر آمد.(گذشت) طایفه اوباش مَحَلت بدو پیوستند و عقد موافقت بستند. تا به وقت فرصت وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بیقیاس برداشت و در مَغاره(غار) دزدان به جای پدر بنشست و عاصی شد. ملک دست تَحَسُّر(حسرت خوردن) به دندان گزیدن گرفت و گفت:
شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره بوم خس
زمین شوره سنبل بر نیارد
در او تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بدان کردن چنان است
که بد کردن به جای نیک مردان
ضربالمثلهای گلستان سعدی
عاقبت گرگزاده گرگ شود
برای دسترسی به ضربالمثلهای گلستان اینجا کلیک کنید
برای مطالعهی کتاب گلستان سعدی و توضیحات دربارهی سعدی اینجا کلیک کنید