تاریخ برگزاری ۲۱ آبان ۱۳۹۷
مدرس محسن محمد
تنها کردن باغبان، صوفی فقیه و علوی را از همدیگر
2167) باغبانی چون نظر در باغ کرد / دید چون دُزدان به باغِ خود سه مرد
2168) یک فقیه و، یک شریف و، صُوفئی / هر یکی شوخی، بُدی لایُوفئی
2169) گفت: با اینها مرا صد حجّت است / لیک جمعاند و، جماعت قوّت است
2170) بر نیایم یکتنه با سه نفر / پس بِبُرّمشان نُخُست از همدگر
2171) هر یکی را زآن دگر تنها کنم / چونکه تنها شد، سِبالش بَرکنَم
2172) حیله کرد و، کرد صوفی را به راه / تا کند یارانش را با او تباه
2173) گفت صوفی را: برو سویِ وِثاق / یک گلیم آور برایِ این رِفاق
2174) رفت صوفی، گفت خلوت با دو یار: / تو فقیهی، این شریفِ نامدار
2175) ما به فتوایِ تو نانی میخوریم / ما به پَرّ دانشِ تو میپَریم
2176) وین دگر شهزاده و، سلطانِ ماست / سَیّداست از خاندانِ مصطفاست
2177) کیست این صوفی، شکمخوارِ خسیس / تا بُوَد با چون شما شاهان جلیس؟
2178) چون بیآید، مَر وَرا پنبه کُنید / هفتهیی بر باغ و، داغِ من زنید
2179) باغ چه بوَد؟ جانِ من، آنِ شماست / ای شما بوده مرا چون چَشمِ راست
2180) وسوسه کرد و مر ایشان را فریفت / آه کز یاران نمیباید شِکیفت
2181) چون به ره کردند صوفی را و رفت / خصم شد اندر پِیَش با چوبِ زَفت
2182) گفت: ای سگ، صوفئی باشد که تیز / اندر آیی باغِ ما تو از ستیز؟
2183) این جُنَیدَت ره نمود و بایزید / از کدامین شیخ و پیرت این رسید؟
2184) کوفت صوفی را، چو تنها یافتش / نیم کُشتش کرد و، سر بشکافتش
2185) گفت صوفی: آنِ من بگذشت، لیک / ای رفیقان، پاسِ خود دارید نیک
2186) مر مرا اغیار دانستید، هان / نیستم اغیارتر زین قَلتَبان
2187) آنچه من خوردم شما را خوردنی است / وین چنین شربت جزای هر دنی است
جواب عمل
2188) این جهان کوه است و گفت و گویِ تو / از صَدا هم باز آید سویِ تو
2189) چون ز صوفی گشت فارغ باغبان / یک بهانه کرد ز آن پس جنسِ آن
2190) کِای شریفِ من، برو سویِ وِثاق / که ز بهرِ چاشت پُختم من رُقاق
2191) بر درِ خانه بگو قیماز را / تا بیارد آن رُقاق و قاز را
2192) چون به ره کردش، بگفت: ای تیزبین / تو فقیهی، ظاهر است این و یقین
2193) او شریفی میکند دعویّ سَرد / مادرِ او را که میداند که کرد؟
1 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
درود استاد سوالی داشتم که البته به این درس مربوط نمیشه
دریکی از غزلیات دیوان شمس
ایندو بیت و اگه ممکن بود توضیح بدید سپاس ازشما
بس که بسي نکته عيسي جان
در دل و در گوش خر اسپوختم
بس که اذا تم دنا نقصه
تا بنگويد صنم شوخ تم