تاریخ برگزاری ۱۷ تیر ۱۳۹۸
مدرس: محسن محمد
فوت شدن دزد به آواز دادن آن شخص، صاحب خانه را، که نزدیک آمده بود که دزد را دریابد و بگیرد
مراتب انسانها در وصال
حکایت در رجحان کشف و شهود بر قیل و قال
2793) این بِدان مانَد که شخصی دزد دید / در وِثاق اندر پی او میدوید
2794) تا دو سه میدان دوید اندر پَیَش / تا در افکند آن تَعَب اندر خَویش
2795) اندر آن حمله که نزدیک آمدش / تا بدو اندر جَهَد دریابدش
2796) دزدِ دیگر بانگ کردش که بیا / تا ببینی این علاماتِ بلا
2797) زود باش و، باز گرد ای مردِ کار / تا ببینی حالِ اینجا، زارِ زار
2798) گفت: باشد کآن طرف دزدی بُوَد / گر نگردم زود، این بر من رود
2799) در زن و فرزندِ من دستی زند / بستنِ این دزد سُودم کی کند؟
2800) این مسلمان از کرم میخوانَدَم / گر نگردم زود، پیش آید نَدَم
2801) بر امیدِ شَفقَتِ آن نیکخواه / دزد را بگذاشت، باز آمد به راه
2802) گفت: ای یارِ نکو، احوال چیست؟ / این فغان و بانگِ تو از دستِ کیست؟
2803) گفت: اینک بین نشانِ پایِ دزد / این طرف رفتهست دزدِ زنبه مُزد
2804) نَک نشانِ پایِ دزدِ قَلتَبان / در پَی او رَو بدین نقش و نشان
2805) گفت: ای ابله، چه میگویی مرا؟ / من گرفته بودم آخِر مر وَرا
2806) دزد را از بانگِ تو بگذاشتم / من تو خر را آدمی پنداشتم
2807) این چه ژاژ است و، چه هَرزی ای فلان / من حقیقت یافتم چه بوَد نشان؟!
2808) گفت: من از حق نشانت میدهم / این نشانست، از حقیقت آگهم
2809) گفت: طرّاری تو، یا خود ابلهی / بلکه تو دزدی و، زین حال، آگهی
2810) خصمِ خود را میکشیدم من کشان / تو رهانیدی وَرا کاینک نشان!
2811) تو جِهَت گو، من بُرونم از جِهات / در وصال، آیات کو، یا بیّنات؟
2812) صُنع بیند مردِ محجوب از صفات / در صفات آن است کو گم کرد ذات
شناخت خدا به خدا
مراتب انسانها در وصال
2813) واصلان چون غرقِ ذاتاند ای پسر / کی کنند اندر صفاتِ او نظر؟
2814) چونکه اندر قعرِ جُو باشد سَرَت / کی به رنگِ آب افتد مَنظَرت
2815) ور به رنگِ آب، باز آیی ز قعر / پس پلاسی بِستَدی، دادی تو شَعر
مراتب انسانها در گناه و ثواب
2816) طاعتِ عامه، گناهِ خاصِگان / وَصلَتِ عامه، حجابِ خاص دان
2817) مر وزیری را کند شَه، مُحتَسِب / شَه، عدوِّ او بُوَد، نَبوَد مُحِب
2818) هم گناهی کرده باشد آن وزیر / بیسبب نَبوَد تغیّر ناگزیر
2819) آنکه ز اوّل مُحتَسِب بُد خود وَرا / بخت و روزی آن بُدهست از ابتدا
2820) لیک آن کاوّل وزیرِ شَه بُدهست / مُحتَسب کردن سبب، فعلِ بَد است
2821) چون تو را شه ز آستانه پیش خواند / باز سویِ آستانه باز راند
2822) تو یقین میدان که جُرمی کردهیی / جبر را از جهل پیش آوردهیی
2823) که مرا روزی و قسمت این بُدهست / پس چرا دی بودت آن دولت به دست؟
2824) قسمتِ خود، خود بُریدی تو ز جهل / قسمتِ خود را فزاید مردِ اهل
مراتب انسانها در وصال