مولانا در جهان جدید انسان‌شناسی مولانا (بخش سوم)

. جلسه‌ی انسان‌شناسی مولانا شامل چهار قسمت است که قسمت‌های دیگر در ادامه به صورت سه لینک در دسترس است.

لینک بخش اول

لینک بخش دوم

لینک بخش چهارم

انسان موجود عجیبی است. او خودآگاه است و می‌تواند به اعماق و لایه‌های درون خود پی ببرد. به شرطی که حجاب‌ها و موانع را رفع کند و به عبارتی مانع به وجود آمدن این موانع شود. چرا که هر آنچه در عالم وجود دارد. در درون او موج می‌زند. و از طرفی دیگر تنها حجاب و مانع برای وصول به این عمق و آگاهی هم خود اوست.

در مثنوی معنوی حکایت‌های بسیاری درباره‌ی این موضوع بیان شده است.

در سومین بخش جلسه‌ی انسان‌شناسی مولانا به موضوع حجاب‌های بین انسان و خودش یعنی درک حقیقت وجود پرداخته شده است.

برای این منظور از ابیات و داستان‌هایی از مثنوی معنوی استفاده شده.

متن بعضی از ابیات در ادامه خواهد آمد.

داستان شاگرد دوبین (احول)

گفت استاد احولی را کاندر آ \ زو برون آر از وثاق آن شیشه را

گفت احول زان دو شیشه من کدام \ پیش تو آرم بکن شرح تمام

گفت استاد آن دو شیشه نیست رو \ احولی بگذار و افزون‌بین مشو

گفت ای استا مرا طعنه مزن \ گفت استا زان دو یک را در شکن

چون یک بشکست هر دو شد ز چشم \ مرد احول گردد از مَیلان و خشم

شیشه یک بود و به چشمش دو نمود \ چون شکست او شیشه را دیگر نبود

خشم و شهوت مرد را احول کند \ ز استقامت روح را مبدل کند

چون غرض آمد هنر پوشیده شد \ صد حجاب از دل به سوی دیده شد

چون دهد قاضی به دل رشوت قرار \ کی شناسد ظالم از مظلوم زار

غزل شماره‌ی ۱۲۴۷

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش \ خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش

هر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدند \ عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش

ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این \ بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش

گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی \ در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش

لنگری از گنج مادون بسته‌ای بر پای جان \ تا فروتر می‌روی هر روز با قارون خویش

یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق \ گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش

گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی \ پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش

زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر \ چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی‌چون خویش

باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریم \ رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش

خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال \ هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش

باده گلگونه‌ست بر رخسار بیماران غم \ ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش

من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان \ هر زمانم عشق جانی می‌دهد ز افسون خویش

در بهشت استبرق سبزست و خلخال و حریر \ عشق نقدم می‌دهد از اطلس و اکسون خویش

دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد \ گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش

مه کی باشد با مه ما کز جمال و طالعش \ نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش

محسن محمد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست