لینک بخش اول
لینک بخش دوم
لینک بخش سوم
در نگاه مولانا انسان هر چه دارد از درون خودش دریافت میکند. و اسباب حیات نه از بیرون به درون که از درون انسان به بیرون جریان دارد و این تصوری واژگونه است که تصور میشود شادی و اسباب آن از بیرون تامین میشوند.
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده بادشان هم خون خویش
هر کسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند
عارفان لیلای خویش و دم به دم مجنون خویش
در این ویدیو به تمثیلی از دفتر ششم مثنوی اشاره شده است. متن شعر را در ادامه بخوانید.
حبذا کاریز اصل چیزها \ فارغت آرد ازین کاریزها
تو ز صد ینبوع شربت میکشی \ هرچه زان صد کم شود کاهد خوشی
چون بجوشید از درون چشمهی سنی \ ز استراق چشمهها گردی غنی
قرةالعینت چو ز آب و گل بود \ راتبهی این قُره درد دل بود
قلعه را چون آب آید از برون \ در زمان امن باشد بر فزون
چونکه دشمن گرد آن حلقه کند \ تا که اندر خونشان غرقه کند
آب بیرون را ببرند آن سپاه \ تا نباشد قلعه را زانها پناه
آن زمان یک چاه شوری از درون \ به ز صد جیحون شیرین از برون
قاطع الاسباب و لشکرهای مرگ \ همچو دی آید به قطع شاخ و برگ
در جهان نبود مددشان از بهار \ جز مگر در جان بهار روی یار
زان لقب شد خاک را دارالغرور \ کو کشد پا را سپس یومالعبور
پیش از آن بر راست و بر چپ میدوید\ که بچینم درد تو چیزی نچید
او بگفتی مر ترا وقت غمان \ دور از تو رنج و ده که در میان
چون سپاه رنج آمد بست دم \ خود نمیگوید ترا من دیدهام
حق پی شیطان بدین سان زد مثل \ که ترا در رزم آرد با حیل
که ترا یاری دهم من با توم \ در خطرها پیش تو من میدوم
اسپرت باشم گه تیر خدنگ \ مخلص تو باشم اندر وقت تنگ
جان فدای تو کنم در انتعاش \ رستمی شیری هلا مردانه باش
سوی کفرش آورد زین عشوهها \ آن جوال خدعه و مکر و دها
چون قدم بنهاد در خندق فتاد \ او به قاهاقاه خنده لب گشاد
هی بیا من طمعها دارم ز تو \ گویدش رو رو که بیزارم ز تو
تو نترسیدی ز عدل کردگار \ من همیترسم دو دست از من بدار
محسن محمد