مولانا در جهان جدید داستان و داستان‌سرایی (3)

مولانا در جهان جدید

لینک مولانا در جهان جدید داستان و داستان‌سرایی (۱)

لینک مولانا در جهان جدید داستان و داستان‌سرایی (۲)

لینک مولانا در جهان جدید داستان و داستان‌سرایی (۴)

عارفان به دلایل مختلف نکته‌ها را در دل داستان پنهان می‌کردند. یکی از دلایل اصلی پنهان کردن نکته‌ها از نگاه نامحرمان بوده آنان همواره بیم آن را داشته‌اند که این نکته‌ها مورد سوء استفاده کنند.


نکته‌ها چون تیغ پولادست \ تیز گر نداری تو سپر واپس گریز
پیش این الماس بی اسپر میا \ کز بریدن تیغ را نبود حیا


البته این نکات پیش از مولانا هم برای نامحرمان و نابکاران خطرناک انگاشته می‌شده است
به قول سنایی غزنوی استاد متقدم مولانا:

چو علم آموختی از حرص آن گه ترس کاندر شب \ چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا

در این ویدیو تعدادی از ابیات داستان محمود و ایاز از دفتر پنجم مثنوی خوانده می‌شود.

آن ایاز از زیرکی انگیخته

پوستین و چارقش آویخته

می‌رود هر روز در حجرهٔ خلا

چارقت اینست منگر درعلا

شاه را گفتند او را حجره‌ایست

اندر آنجا زر و سیم و خمره‌ایست

راه می‌ندهد کسی را اندرو

بسته می‌دارد همیشه آن در او

شاه فرمود ای عجب آن بنده را

چیست خود پنهان و پوشیده ز ما

پس اشارت کرد میری را که رو

نیم‌شب بگشای و اندر حجره شو

هر چه یابی مر ترا یغماش کن

سر او را بر ندیمان فاش کن

با چنین اکرام و لطف بی‌عدد

از لئیمی سیم و زر پنهان کند

می‌نماید او وفا و عشق و جوش

وانگه او گندم‌نمای جوفروش

هر که اندر عشق یابد زندگی

کفر باشد پیش او جز بندگی

نیم‌شب آن میر با سی معتمد

در گشاد حجرهٔ او رای زد

مشعله بر کرده چندین پهلوان

جانب حجره روانه شادمان

که امر سلطانست بر حجره زنیم

هر یکی همیان زر در کش کنیم

آن یکی می‌گفت هی چه جای زر

از عقیق و لعل گوی و از گهر

خاص خاص مخزن سلطان ویست

بلک اکنون شاه را خود جان ویست

چه محل دارد به پیش این عشیق

لعل و یاقوت و زمرد یا عقیق

شاه را بر وی نبودی بد گمان

تسخری می‌کرد بهر امتحان

پاک می‌دانستش از هر غش و غل

باز از وهمش همی‌لرزید دل

یک دهان خواهم به پهنای فلک

تا بگویم وصف آن رشک ملک

ور دهان یابم چنین و صد چنین

تنگ آید در فغان این حنین

این قدر گر هم نگویم ای سند

شیشهٔ دل از ضعیفی بشکند

شیشهٔ دل را چو نازک دیده‌ام

بهر تسکین بس قبا بدریده‌ام

من سر هر ماه سه روز ای صنم

بی‌گمان باید که دیوانه شوم

هین که امروز اول سه روزه است

روز پیروزست نه پیروزه است

هر دلی که اندر غم شه می‌بود

دم به دم او را سر مه می‌بود

قصهٔ محمود و اوصاف ایاز

چون شدم دیوانه رفت اکنون ز ساز

بیان آنکه آنچ بیان کرده می‌شود صورت قصه است.

زانک پیلم دید هندستان به خواب

از خراج اومید بر ده شد خراب

ای ایاز از عشق تو گشتم چو موی

ماندم از قصه تو قصهٔ من بگوی

بس فسانهٔ عشق تو خواندم به جان

تو مرا که افسانه گشتستم بخوان

ابیات بالا به صورت گزینشی

متن بالا به صورت خلاصه شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست