مَفاعِلُن فَعَلاتُن مَفاعِلُن فَعَلاتُن (بخش اول و تنها قسمت) گزیده‌ی غزلیات مولانا

خورشید انوار مجموعه‌ای شامل ۱۵۰۰۰ بیت انتخاب شده بر اساس سادگی و به ترتیب وزنی مَفاعِلُن فَعَلاتُن مَفاعِلُن فَعَلاتُن

—   ᴜ  —  ᴜ  —  /  — —  ᴜ  ᴜ /  —  ᴜ   ᴜ / —   ᴜ  —   ᴜ

ترتیب قرار گرفتن هجاها در وزن “مَفاعِلُن فَعَلاتُن مَفاعِلُن فَعَلاتُن” 

برای اطلاعات بیشتر درباره‌ی وزن شعر فارسی (عَروض) به لینک‌های زیر مراجعه کنید:

آشنای با وزن شعر فارسی (عروض) به زبان ساده بخش اول و بخش دوم

برای اطلاعات بیشتر درباره‌ی وزن شعر فارسی (عَروض) به لینک‌های زیر مراجعه کنید

غزل 901

اگر دمی بنوازد مرا نگار، چه باشد؟ ۞۞۞ گر این درخت بخندد از آن بهار، چه باشد؟

وگر به پیشِ من آید خیالِ یار که “چونی؟” ۞۞۞ حیاتِ نو بپذیرد تنِ نَزار، چه باشد؟

شکارِ خسته ی اویم به تیرِ غمزه ی جادو ۞۞۞ گرم به مِهر بخواند که “ای شکار!” چه باشد؟

چو کاسه بر سر آبم ز بی‌قراریِ عشقش ۞۞۞ اگر رسم به لبِ دوست، کوزه وار، چه باشد؟

کنارِ خاک، ز اشکم، چو لعل و گوهر پر شد ۞۞۞ اگر به وصل گشاید دمی کنار چه باشد؟

من از قطار حریفان مِهار عقل گُسستم ۞۞۞ به پیش اُشتر مَستش یکی مِهار چه باشد؟

اگر مِهار گسستم وگرچه بار فِکندم ۞۞۞ یکی شُتر کم گیری از این قطار چه باشد؟

دلم به خشم نظر می‌کند که کوتَه کن هین ۞۞۞ اگر بِجَست یکی نکته از هزار چه باشد؟

چو احمدست و ابوبکر یارِ غار دل و عشق ۞۞۞ دو نام بود و یکی جان دو یارِ غار چه باشد؟

انارِ شیرین گر خود هزار باشد وَگَر یک ۞۞۞ چو شد یکی به فشُردن دِگر شمار چه باشد؟

خُمار و خَمْر یکَِستی ولی اَلِف نگُذارد ۞۞۞ اَلِف چو شد ز میانه ببین خُمار چه باشد؟

چو شمسِ مفخر تبریز ماه نو بنماید ۞۞۞ در آن نمایش موزون ز کار و بار چه باشد؟

غزل 907

غزل شماره‌ی 907 با صدای عبدالکریم سروش

مده به دست فِراقت دلِ مرا که نشاید ۞۞۞ مکُش تو کشته خود را، مکن بُتا که نشاید

مرا به لطف گزیدی، چرا ز من برمیدی؟ ۞۞۞ ایا نموده وفاها! مکن جفا که نشاید

بداد خازنِ لطفت مرا قبایِ سعادت ۞۞۞ برون مکن ز تنِ من چنین قبا که نشاید

تو کانِ قند و نباتی، نباتْ تلْخ نگوید ۞۞۞ مَگوی تلْخ سُخن‌ها به رویِ ما که نَشاید

بیار آن سخنانی که هر یکی‌ست چو جانی ۞۞۞ نَهان مکُن تو در این شبْ چراغ را که نشاید

غَمَت که کاهِشِ تَن شد، نه در تن‌ست نه بیرون ۞۞۞ غم آتشی‌ست، نه در جا، مَگو: “کجا؟” که نشاید

دِلَم ز عالَم بی‌چون خیالت از دل از آن سو ۞۞۞ میانِ این دو مسافر مَکُن جدا که نَشاید

دلا بِخُسب ز فِکْرَت، که فکر دام دل آمد ۞۞۞ مرو به جز که مُجَّرَد بَرِ خدا، که نشاید

غزل 3041

اگر مرا تو ندانی، بپرس از شبِ تاری ۞۞۞ شب‌ست محرمِ عاشق، گواهْ ناله و زاری

چه جای شب؟ که هزاران نشانه دارد عاشق ۞۞۞ کمینه اشک و رخ زرد و لاغریّ و نزاری

چو ابرْ ساعتِ گریه، چو کوه وقتِ تحمل ۞۞۞ چو آبْ سجده کنان و چو خاکِ راه به خواری

ولیک این همه محنت به گِردِ باغ چو خاری ۞۞۞ درونِ باغْ گلستان و یار و چشمه جاری

چو بُگذری تو ز دیوارِ باغ و در چمن آیی ۞۞۞ زبانِ شُکر گزاری، سُجودِ شُکر بیاری

که شُکر و حَمدْ خدا را، که بُرد جورِ خزان را ۞۞۞ شِکُفته گشت زمین و بهار کرد بهاری

هزار شاخِ بِرهنه، قرینِ حُلِّه ی گُل شد ۞۞۞ هزار خارِ مُغیلان، رَهیده گشت زِ خاری

مَکَش عِنانِ سُخن را، به کودَّنیِ مَلولان ۞۞۞ تو تشنگانِ فَلَک بین، به وقتِ حرف گُزاری

غزل 3043

ز حدِّ “چون” بُگْذشتی، بیا بگوی که چونی؟ ۞۞۞ ز عشق جَیب دریدی، در ابتدایِ جنونی

شکست کشتیِ صبرم هزار بار ز موجت ۞۞۞ سری برآر ز موجی که موجِ قُلزمِ خونی

که خون بهینه شراب‌ست، جگر بِهینه کباب‌ست ۞۞۞ همین دُواَم تو فُزون کُن، که از فُزونه فُزونی

چو از اَلَستِ تو مستم، چو در فنایِ تو هستم ۞۞۞ چو مُهرِ عشق شکستم، چه غم خورَم زِ حَرونی

برون بَسیت بِجُستم، درون بدیدم و رَستَم ۞۞۞ چه میل و عشق شُدستم، به جست و جوی درونی!

دلی ز من بِرُبودی، که دل نبود و تو بودی ۞۞۞ چه آتشیّ و چه دودی، چه جادوی، چه فسونی؟

نمایْ چهره‌ی زیبا، تو شَمسِ مَفْخَرِ تبریز ۞۞۞ که نقش‌ها تو نمایی زِ روح آینه‌گونی

غزل 3044

گهی به سینه درآیی، گهی ز روحْ برآیی ۞۞۞ گهی به هجر گِرایی، چه آفتی، چه بلایی!

گهی جَمالِ بُتانی، گهی ز بُت‌شکنانی ۞۞۞ گهی نه این و نه آنی، چه آفتی، چه بلایی!

بشر به پای دویده، مَلَک به پَر بِپَریده ۞۞۞ به غیر عَجز ندیده، چه آفتی، چه بلایی!

چو پَرُّ و پاش نماند، چو او ز هر دو بماند ۞۞۞ تو را به فقر بداند، چه آفتی، چه بلایی!

مثال لَذَّتِ مستی، میان چَشمْ نشستی ۞۞۞ طریقِ فَهم بِبَستی، چه آفتی، چه بلایی!

در آن دلی که گُزیدی، خیال وار دویدی ۞۞۞ بگُفتی و بِشَنیدی، چه آفتی، چه بلایی!

چه دولتیّ و چه سودی! چه آتشیّّ و چه دودی! ۞۞۞ چه مِجمَریّ و چه عودی، چه آفتی، چه بلایی!

غمِ تو دامنِ جانی، کَشید جانبِ کانی ۞۞۞ به سویِ گنجِ نَهانی، چه آفتی، چه بلایی!

چه سویِ گنج کَشیدش، ز جمله خَلْقْ بُریدش ۞۞۞ دگر کسی بِنَدیدش، چه آفتی، چه بلایی!

چه راحتیّ و چه روحی! چه کِشتیّ ای و چه نوحی! ۞۞۞ چه نعمتی، چه فُتوحی چه آفتی، چه بلایی!

بگُفتَمت: “چه کس است این؟” بگفتی‌اَم: “هَوس است این!” ۞۞۞ خَمُش، خَمُش که بَس است این چه آفتی، چه بلایی!

هَوَس چه باشد ای جان؟ مرا مَخَند و مَرَنجان ۞۞۞ رَهَم نما و بِگُنجان، چه آفتی، چه بلایی!

تو عشقِ جُمله جهانی، ولی ز جُمله نَهانی ۞۞۞ نهان و عینْ چو جانی، چه آفتی، چه بلایی!

مرا چو دیگْ بِجوشی، مگو خَمُش، چه خُروشی ۞۞۞ چه جای صبر و خَموشی، چه آفتی، چه بلایی!

بجوش دیگِ دلم را، بسوز آب و گِلَم را ۞۞۞ بِدَر خَط و سِجِلَم را، چه آفتی، چه بلایی!

بسوز تا که بِرویَم، حدیث سوز بگویم ۞۞۞ به عود مانَد خویَم، چه آفتی، چه بلایی!

دگر مَگوی پیامش، رسید نوبتِ جامش ۞۞۞ ز جامْ ساز خِتامش، چه آفتی، چه بلایی!

مَفاعِلُن فَعَلاتُن مَفاعِلُن فَعَلاتُن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست