فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلَن گزیده‌ی غزلیات مولانا وزن فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلَن (بخش اول و تنها قسمت)

مجموعه‌ای شامل ۱۵۰۰۰ بیت انتخاب شده بر اساس سادگی و به ترتیب وزنی این قسمت فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلَن

“من که حیران ز ملاقات توام” وزن شعر فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلَن
آواز استاد شهرام ناظری ساز نو آواز نو
دستگاه راست‌پنجگاه

فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلَن

غزل 183

ای دلِ رفته زِ جا، باز مَیا ۞۞۞ به فَنا ساز و در این ساز، مَیا

روح را عالَمِ ارواحِ بِهْ است ۞۞۞ قالب از روح بِپرداز، میا

اندر آبی که بدو زنده شُد آب ۞۞۞ خویش را آب دَرانداز، میا

آخِرِ عشق بِهْ از اوّلِ اوست ۞۞۞ تو زِ آخِر سویِ آغاز میا

تا فِسُرده نشوی همچو جَماد ۞۞۞ هم در آن آتشْ، بُگداز میا

بشنو آوازِ رَوان‌ها، ز عَدَم ۞۞۞ چو عَدَم هیچ به آواز، میا

رازْ کآواز دهد، راز نَمانْد ۞۞۞ مَده آواز تو ای راز، میا

غزل 435

هر کی بالاست مَر او را چه غم است؟ ۞۞۞ هر کی آن جاست مر او را چه غم است؟

که از این سو همه جان‌ست و حیات ۞۞۞ که از این سو همه لطف و کَرَمَ است

خود، از این سو که نه سویست و نه جا ۞۞۞ قدم اندر قدم اندر قدم‌ است

این عدم، خود چه مبارک جای است! ۞۞۞ که مددهای وجود از عدم است

همه دل‌ها نگران سوی عدم ۞۞۞ این عدم نیست که باغ ارم است

این همه لشکر اندیشه‌ی دل ۞۞۞ ز سپاهان عدم، یک عَلَم است

ز تو تا غیب هزاران سال‌ است ۞۞۞ چو روی از ره دل، یک قدم است

غزل 833

مرگ ما هست عروسیِّ ابد ۞۞۞ سِرِّ آن چیست هُوَ اللهُ اَحَد

شمس، تفریق شد از روزنه‌ها ۞۞۞ بسته شد روزنه‌ها، رفت عدد

آن عددها که در انگور بُوَد ۞۞۞ نیست در شیره، کز انگور چِکَد

هر کی زنده‌ست به نورِالله ۞۞۞ مرگ این روح مَر او راست مدد

بد مگو نیک مگو ایشان را ۞۞۞ که گذشتند ز نیکو و ز بد

دیده در حق نِه و نادیده مگو ۞۞۞ تا که در دیده، دگر دیده نهد

دیده‌یِ دیده بُوَد آن دیده ۞۞۞ هیچ غیبی و سِری زو نجهد

نظرش چون که به نورالله است ۞۞۞ بر چنان نور، چه پوشیده شود؟

نورها گر چه همه نور حق اند ۞۞۞ تو مخوان، آن همه را نور صمد

نور باقی است که آن نور خدا است ۞۞۞ نور فانی صفت جسم و جَسَد

نورِ ناری است در این دیده‌ی خلق ۞۞۞ مگر آن را که حَقَش سُرمه کشد

نار او نور شد از بهر خلیل ۞۞۞ چشمِ خَر شد به صفت چشمِ خرد

ای خدایی که عطایت دید است ۞۞۞ مرغِ دیده به هوای تو پرد

دیده تر دار تو جان را هر دم ۞۞۞ نگهش دار ز دامِ قَد و خَد

غزل 837

هر کجا بوی خدا می‌آید ۞۞۞ خلق بین بی‌سر و پا می‌آید

زان که جان‌ها همه تشنه‌ است به وی ۞۞۞ تشنه را بانگِ سَقا می‌آید

شیرخوار کَرَم‌اند و نگران ۞۞۞ تا که مادر ز کجا می‌آید؟

در فراق‌اند و همه منتظراند ۞۞۞ کز کجا وصل و لقا می‌آید؟

از مسلمان و جهود و ترسا ۞۞۞ هر سحر بانگ دعا می‌آید

خُنُک آن هوش که در گوش دلش ۞۞۞ ز آسمان بانگ صلا می‌آید

گوش خود را ز جفا پاک کنید ۞۞۞ زان که بانگی ز سما می‌آید

گوش آلوده ننوشد آن بانگ ۞۞۞ هر سزایی به سزا می‌آید

چشم آلوده مکن از خَد و خال ۞۞۞ کان شهنشاه بقا می‌آید

ور شد آلوده به اشکش می‌شوی ۞۞۞ زانک از آن اشک دوا می‌آید

هین خمش کز پی باقیِّ غزل ۞۞۞ شاه گوینده‌ی ما می‌آید

غزل 1109

ساقیا باده ی گلرنگ بیار ۞۞۞ داروی دردِ دلِ تنگ بیار

روز بَزم است نه روز رَزم است ۞۞۞ خنجر جنگ بَبَر چَنگ بیار

ای ز تو دَردکشان دُردکشان ۞۞۞ دُردیی که کُندم دَنگ بیار

من ز هر دُرد نمی‌گردم دَنگ ۞۞۞ دُردی آن سره سرهنگ بیار

روز جام است نه نام و ناموس ۞۞۞ نام از پیش ببر ننگ بیار

کیمیایی که کند سنگ عقیق ۞۞۞ آزمون کن برِ او سنگ بیار

صیقل آینه‌ی نُه فلک است ۞۞۞ ز امتحان آهن پرزنگ بیار

لب ببند از دغل و از حیلت ۞۞۞ جان بی‌حیلت و فرهنگ بیار

غزل 1677

یک دمی خوش چو گلستان کُندم ۞۞۞ یک دمی همچو زمستان کُندم

یک دمم فاضل و استاد کُند ۞۞۞ یک دمی طفل دبستان کُندم

یک دمی سنگ زند بشکندم ۞۞۞ یک دمی شاه دُرستان کُندم

یک دمم چشمه‌ی خورشید کند ۞۞۞ یک دمی جمله، شبستان کُندم

دامنش را بگرفتم به دو دست ۞۞۞ تا ببینم که چه دَستان کُندم

دُردی دَردِ خوشش را قدحم ۞۞۞ گر چه او ساقی مستان کُندم

زان ستانم شکرِ او شب و روز ۞۞۞ تا لقب هم شکرستان کُندم

غزل 1680

من اگر پرغم اگر شادانم ۞۞۞ عاشق دولت آن سلطانم

تا که خاک قدمش تاج من است ۞۞۞ اگرم تاج دهی نستانم

تا لب قند خوشش پندم داد ۞۞۞ قند روید بن هر دندانم

گُلم ار چند که خارم در پاست ۞۞۞ یوسفم، گر چه در این زندانم

هر که یعقوب من است او را من ۞۞۞ مونس زاویه‌ی اَحزانم

در وصال شب او همچو نی ام ۞۞۞ قند می‌نوشم و در افغانم

پای من گر چه در این گِل مانده‌ست ۞۞۞ نه که من سرو چنین بُستانم؟

ز جهان گر پنهانم چه عجب ۞۞۞ که نهان باشد جان، من جانم

گر چه پرخارم سر تا به قدم ۞۞۞ کوریِ خار، چو گُل خندانم

بوده‌ام مؤمن توحید کنون ۞۞۞ مؤمنان را پس از این ایمانم

سایه‌ی شخصم و اندازه او ۞۞۞ قامتش چند بود؟ چندانم

هر کی او سایه ندارد چو فلک ۞۞۞ او بداند که ز خورشیدانم

قیمتم نبود هر چند زَرَم ۞۞۞ که به بازار نیم در کانم

من درون دل این سنگ دلان ۞۞۞ چون زر و خاک به کان یک سانم

چون که از کان جهان باز  رَهَم ۞۞۞ زان سوی کون و مکان می‌دانم

غزل 1683

من که حیران ز ملاقات توام ۞۞۞ چون خیالی ز خیالات توام

به مراعات کنی دلجویی ۞۞۞ اه که بی‌دل ز مُراعات توام

ذات من نقش صفات خوش توست ۞۞۞ من مگر خود صفتِ ذات توام

گر کرامات ببخشد کَرَمت ۞۞۞ مو به مو لطف و کرامات توام

نقش و اندیشه‌‌ی من از دَمِ توست ۞۞۞ گویی الفاظ و عبارات توام

گاه شه بودم و گاهت بنده ۞۞۞ این زمان هر دو نی‌ام مات توام

دل زجاج آمد و نورت مِصباح ۞۞۞ من بی‌دل شده، مِشکات توام

غزل 1684

من از این خانه به در می نروم ۞۞۞ من از این شهر سفر می نروم

منم و این صَنَم و باقی عمر ۞۞۞ من از او جای دگر می نروم

بخت من زیر و زبر کرد غَمَش ۞۞۞ چون فلک زیر و زبر می نروم

خانه‌ی چرخ و زمین تاریک است ۞۞۞ من، ز خرگاه قمر می نروم

گر چو خورشید مرا تیغ زند ۞۞۞ من ز تیغش به سپر می نروم

بس بود عشق شهم تاج و کمر ۞۞۞ من سوی تاج و کمر می نروم

گم کنم خویش در اوصاف مَلَک ۞۞۞ من در اوصاف بشر می نروم

شمس تبریز که نور سحر است ۞۞۞ جز به نورش به سحر می نروم

2927

ز کجا آمده‌ای می‌دانی؟ ۞۞۞ ز میان حرم سُبحانی

یاد کن هیچ به یادت آید ۞۞۞ آن مقامات خوش روحانی؟

پس فراموش شد استت آن‌ها ۞۞۞ لاجرم خیره و سرگردانی

جان فروشی، به یکی مُشتی خاک ۞۞۞ این چه بیع است بدین ارزانی؟

بازده خاک و بدان قیمت خود ۞۞۞ نی غلامی مَلَکی سلطانی!

جهت تو ز فلک آمده‌اند ۞۞۞ خوبرویان خوش پنهانی

فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلَن

لینک درباره‌ی غزلیات شمس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

فهرست