مجموعهای شامل ۱۵۰۰۰ بیت انتخاب شده بر اساس سادگی و به ترتیب وزنی این قسمت فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلَن
فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلَن
غزل 183
ای دلِ رفته زِ جا، باز مَیا ۞۞۞ به فَنا ساز و در این ساز، مَیا
روح را عالَمِ ارواحِ بِهْ است ۞۞۞ قالب از روح بِپرداز، میا
اندر آبی که بدو زنده شُد آب ۞۞۞ خویش را آب دَرانداز، میا
آخِرِ عشق بِهْ از اوّلِ اوست ۞۞۞ تو زِ آخِر سویِ آغاز میا
تا فِسُرده نشوی همچو جَماد ۞۞۞ هم در آن آتشْ، بُگداز میا
بشنو آوازِ رَوانها، ز عَدَم ۞۞۞ چو عَدَم هیچ به آواز، میا
رازْ کآواز دهد، راز نَمانْد ۞۞۞ مَده آواز تو ای راز، میا
غزل 435
هر کی بالاست مَر او را چه غم است؟ ۞۞۞ هر کی آن جاست مر او را چه غم است؟
که از این سو همه جانست و حیات ۞۞۞ که از این سو همه لطف و کَرَمَ است
خود، از این سو که نه سویست و نه جا ۞۞۞ قدم اندر قدم اندر قدم است
این عدم، خود چه مبارک جای است! ۞۞۞ که مددهای وجود از عدم است
همه دلها نگران سوی عدم ۞۞۞ این عدم نیست که باغ ارم است
این همه لشکر اندیشهی دل ۞۞۞ ز سپاهان عدم، یک عَلَم است
ز تو تا غیب هزاران سال است ۞۞۞ چو روی از ره دل، یک قدم است
غزل 833
مرگ ما هست عروسیِّ ابد ۞۞۞ سِرِّ آن چیست هُوَ اللهُ اَحَد
شمس، تفریق شد از روزنهها ۞۞۞ بسته شد روزنهها، رفت عدد
آن عددها که در انگور بُوَد ۞۞۞ نیست در شیره، کز انگور چِکَد
هر کی زندهست به نورِالله ۞۞۞ مرگ این روح مَر او راست مدد
بد مگو نیک مگو ایشان را ۞۞۞ که گذشتند ز نیکو و ز بد
دیده در حق نِه و نادیده مگو ۞۞۞ تا که در دیده، دگر دیده نهد
دیدهیِ دیده بُوَد آن دیده ۞۞۞ هیچ غیبی و سِری زو نجهد
نظرش چون که به نورالله است ۞۞۞ بر چنان نور، چه پوشیده شود؟
نورها گر چه همه نور حق اند ۞۞۞ تو مخوان، آن همه را نور صمد
نور باقی است که آن نور خدا است ۞۞۞ نور فانی صفت جسم و جَسَد
نورِ ناری است در این دیدهی خلق ۞۞۞ مگر آن را که حَقَش سُرمه کشد
نار او نور شد از بهر خلیل ۞۞۞ چشمِ خَر شد به صفت چشمِ خرد
ای خدایی که عطایت دید است ۞۞۞ مرغِ دیده به هوای تو پرد
دیده تر دار تو جان را هر دم ۞۞۞ نگهش دار ز دامِ قَد و خَد
غزل 837
هر کجا بوی خدا میآید ۞۞۞ خلق بین بیسر و پا میآید
زان که جانها همه تشنه است به وی ۞۞۞ تشنه را بانگِ سَقا میآید
شیرخوار کَرَماند و نگران ۞۞۞ تا که مادر ز کجا میآید؟
در فراقاند و همه منتظراند ۞۞۞ کز کجا وصل و لقا میآید؟
از مسلمان و جهود و ترسا ۞۞۞ هر سحر بانگ دعا میآید
خُنُک آن هوش که در گوش دلش ۞۞۞ ز آسمان بانگ صلا میآید
گوش خود را ز جفا پاک کنید ۞۞۞ زان که بانگی ز سما میآید
گوش آلوده ننوشد آن بانگ ۞۞۞ هر سزایی به سزا میآید
چشم آلوده مکن از خَد و خال ۞۞۞ کان شهنشاه بقا میآید
ور شد آلوده به اشکش میشوی ۞۞۞ زانک از آن اشک دوا میآید
هین خمش کز پی باقیِّ غزل ۞۞۞ شاه گویندهی ما میآید
غزل 1109
ساقیا باده ی گلرنگ بیار ۞۞۞ داروی دردِ دلِ تنگ بیار
روز بَزم است نه روز رَزم است ۞۞۞ خنجر جنگ بَبَر چَنگ بیار
ای ز تو دَردکشان دُردکشان ۞۞۞ دُردیی که کُندم دَنگ بیار
من ز هر دُرد نمیگردم دَنگ ۞۞۞ دُردی آن سره سرهنگ بیار
روز جام است نه نام و ناموس ۞۞۞ نام از پیش ببر ننگ بیار
کیمیایی که کند سنگ عقیق ۞۞۞ آزمون کن برِ او سنگ بیار
صیقل آینهی نُه فلک است ۞۞۞ ز امتحان آهن پرزنگ بیار
لب ببند از دغل و از حیلت ۞۞۞ جان بیحیلت و فرهنگ بیار
غزل 1677
یک دمی خوش چو گلستان کُندم ۞۞۞ یک دمی همچو زمستان کُندم
یک دمم فاضل و استاد کُند ۞۞۞ یک دمی طفل دبستان کُندم
یک دمی سنگ زند بشکندم ۞۞۞ یک دمی شاه دُرستان کُندم
یک دمم چشمهی خورشید کند ۞۞۞ یک دمی جمله، شبستان کُندم
دامنش را بگرفتم به دو دست ۞۞۞ تا ببینم که چه دَستان کُندم
دُردی دَردِ خوشش را قدحم ۞۞۞ گر چه او ساقی مستان کُندم
زان ستانم شکرِ او شب و روز ۞۞۞ تا لقب هم شکرستان کُندم
غزل 1680
من اگر پرغم اگر شادانم ۞۞۞ عاشق دولت آن سلطانم
تا که خاک قدمش تاج من است ۞۞۞ اگرم تاج دهی نستانم
تا لب قند خوشش پندم داد ۞۞۞ قند روید بن هر دندانم
گُلم ار چند که خارم در پاست ۞۞۞ یوسفم، گر چه در این زندانم
هر که یعقوب من است او را من ۞۞۞ مونس زاویهی اَحزانم
در وصال شب او همچو نی ام ۞۞۞ قند مینوشم و در افغانم
پای من گر چه در این گِل ماندهست ۞۞۞ نه که من سرو چنین بُستانم؟
ز جهان گر پنهانم چه عجب ۞۞۞ که نهان باشد جان، من جانم
گر چه پرخارم سر تا به قدم ۞۞۞ کوریِ خار، چو گُل خندانم
بودهام مؤمن توحید کنون ۞۞۞ مؤمنان را پس از این ایمانم
سایهی شخصم و اندازه او ۞۞۞ قامتش چند بود؟ چندانم
هر کی او سایه ندارد چو فلک ۞۞۞ او بداند که ز خورشیدانم
قیمتم نبود هر چند زَرَم ۞۞۞ که به بازار نیم در کانم
من درون دل این سنگ دلان ۞۞۞ چون زر و خاک به کان یک سانم
چون که از کان جهان باز رَهَم ۞۞۞ زان سوی کون و مکان میدانم
غزل 1683
من که حیران ز ملاقات توام ۞۞۞ چون خیالی ز خیالات توام
به مراعات کنی دلجویی ۞۞۞ اه که بیدل ز مُراعات توام
ذات من نقش صفات خوش توست ۞۞۞ من مگر خود صفتِ ذات توام
گر کرامات ببخشد کَرَمت ۞۞۞ مو به مو لطف و کرامات توام
نقش و اندیشهی من از دَمِ توست ۞۞۞ گویی الفاظ و عبارات توام
گاه شه بودم و گاهت بنده ۞۞۞ این زمان هر دو نیام مات توام
دل زجاج آمد و نورت مِصباح ۞۞۞ من بیدل شده، مِشکات توام
غزل 1684
من از این خانه به در می نروم ۞۞۞ من از این شهر سفر می نروم
منم و این صَنَم و باقی عمر ۞۞۞ من از او جای دگر می نروم
بخت من زیر و زبر کرد غَمَش ۞۞۞ چون فلک زیر و زبر می نروم
خانهی چرخ و زمین تاریک است ۞۞۞ من، ز خرگاه قمر می نروم
گر چو خورشید مرا تیغ زند ۞۞۞ من ز تیغش به سپر می نروم
بس بود عشق شهم تاج و کمر ۞۞۞ من سوی تاج و کمر می نروم
گم کنم خویش در اوصاف مَلَک ۞۞۞ من در اوصاف بشر می نروم
شمس تبریز که نور سحر است ۞۞۞ جز به نورش به سحر می نروم
2927
ز کجا آمدهای میدانی؟ ۞۞۞ ز میان حرم سُبحانی
یاد کن هیچ به یادت آید ۞۞۞ آن مقامات خوش روحانی؟
پس فراموش شد استت آنها ۞۞۞ لاجرم خیره و سرگردانی
جان فروشی، به یکی مُشتی خاک ۞۞۞ این چه بیع است بدین ارزانی؟
بازده خاک و بدان قیمت خود ۞۞۞ نی غلامی مَلَکی سلطانی!
جهت تو ز فلک آمدهاند ۞۞۞ خوبرویان خوش پنهانی
فَعَلاتُن فَعَلاتُن فَعَلَن
لینک دربارهی غزلیات شمس