تاریخ برگزاری ۱۰ تیر ۱۳۹۸
مدرس: محسن محمد
به اقرار آوردن معاویه ابلیس را
2756) تو چرا بیدار کردی مر مرا؟ / دشمنِ بیداریی تو ای دَغا
2757) همچو خشخاشی، همه خوابآوری / همچو خَمری، عقل و دانش را بَری
2758) چار میخت کردهام، هین راستگو / راست را دانم، تو حیلتها مَجُو
2759) من ز هر کس آن طمع دارم که او / صاحبِ آن باشد اندر طبع و خو
2760) من ز سرکه مینجویم شِکَّری / مر مُخَنَث را نگیرم لشکری
2761) همچو گَبران من نجویم از بُتی / کو بُوَد حق، یا خود از حق آیتی
2762) من ز سِرگین مینجویم بویِ مُشک / من در آبِ جُو نجویم خِشتِ خُشک
2763) من ز شیطان این نجویم، کوست غیر / که مرا بیدار گرداند به خیر
راست گفتن ابلیس ضمیر خود را به معاویه
2764) گفت بسیار آن بلیس از مکر و غدر / میر ازو نشنید، کرد اِستیز و صبر
2765) از بُنِ دندان بگفتش بهرِ آن / کردمت بیدار، میدان ای فلان
2766) تا رسی اندر جماعت در نماز / از پیِ پیغمبرِ دولتفراز
2767) گر نماز از وقت رفتی مر تو را / این جهان تاریک گشتی بیضیا
2768) از غَبین و درد رفتی اشکها / از دو چشمِ تو مثالِ مَشکها
2769) ذوق دارد هر کسی در طاعتی / لاجَرم نشکیبد از وَی ساعتی
2770) آن غَبین و درد بودی صد نماز / کو نماز و، کو فروغِ آن نیاز؟
شوق وصال رهنماست
فضیلت حسرت خوردن بر فوت نماز جماعت
2771) آن یکی میرفت در مسجد درون / مردم از مسجد همی آمد برون
2772) گشت پُرسان که جماعت را چه بود / که ز مسجد می برون آیند زود؟
2773) آن یکی گفتش که پیغمبر نماز / با جماعت کرد و، فارغ شد زِ راز
2774) تو کجا در میروی ای مردِ خام؟ / چونکه پیغمبر بدادهاست اَلسَّلام
2775) گفت: آه و دود از آن آه شد برون / آهِ او میداد از دل بویِ خون
2776) آن یکی از جمع گفت: این آه را / تو به من دِه، و آن نمازِ من تو را
2777) گفت: دادم آه و، پَذرُفتَم نماز / او سِتَد آن آه را با صد نیاز
2778) شب به خواب اندر بگفتش هاتفی / که خریدی آبِ حیوان و شفی
2779) حُرمتِ این اختیار و این دُخول / شد نمازِ جملهی خَلقان قبول
تتمه اقرار ابلیس به معاویه مکر خودرا
2780) پس عزازیلش بگفت: ای میر راد / مکرِ خود اندر میان باید نهاد
2781) گر نمازت فوت میشد آن زمان / میزدی از دردِ دل، آه و فغان
2782) آن تأسّف و آن فغان و آن نیاز / درگذشتی از دو صد ذکر و نماز
2783) من تو را بیدار کردم از نهیب / تا نسوزانَد چنان آهی حجیب
2784) تا چنان آهی نباشد مر تو را / تا بدان راهی نباشد مر تو را
2785) من حسودم، از حسد کردم چنین / من عَدوّم، کارِ من مکر است و کین
2786) گفت: اکنون راست گفتی، صادقی / از تو این آید، تو این را لایقی
2787) عنکبوتی تو، مگسداری شکار / من نِیَم ای سگ، مگس، زحمت مَیار
2788) بازِ اِسپیدم، شکارم شَه کند / عنکبوتی کی به گِردِ ما تَنَد؟
2789) رَو مگس میگیر تا تانی هَلا / سویِ دوغی زن مگسها را صَلا
2790) ور بخوانی تو به سویِ انگبین / هم دروغ و دوغ باشد آن یقین
2791) تو مرا بیدار کردی، خواب بود / تو نمودی کشتی، آن گِرداب بود
2792) تو مرا در خیر، ز آن میخواندی / تا مرا از خیرِ بهتر راندی

2 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد
نیازِ نیمْ شبی دفعِ صد بلا بِکُنَد
طبیبِ عشق مسیحا دَم است و مُشفِق، لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکند؟
تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند
خیلی عالی بود استاد، سپاس بیپایان 🙏🏻🙏🏻
درود بر شما سپاس از ابیات زیبا و مرتبط با موضوع جلسه